میانبر هنر
تحقیق پروژه مقاله پایان نامه
درباره وبلاگ


سلام، دوستان عزیز شما با میانبر به هزاران تحقیق به صورت رایگان دسترسی خواهیدداشت.
آخرین مطالب
نويسندگان

چكيده

      هنر گرافيك همچون پوسته‌اي است كه هسته حياتي و فرهنگ ملي را به صورت زيبايي ارائه مي‌نمايد. هسته يا محتواي هنرگرافيك بر پايه فرهنگ ملي قراردارد.
      در اين رساله سعي بر آن شده كه از بحث وسيع و گسترده گرافيك ، كه يكي از شاخه‌هاي اين رشته ، استندهاي تبليغاتي است ، تعريف مختصري بيان شده است.
      قابل ذكر است كه براي ايجاد ارتباط بين اجتماع و دادن اطلاعات به افراد احتياج به تبليغات قابل ذكر است كه براي ايجاد ارتباط بين اجتماع و دادن اطلاعات به افراد احتياج به تبليغات داريم. تبليغات جنبه‌هاي گوناگوني دارد. تبليغات عمومي و تبليغات بازرگاني ، كه در همه اين موارد گرافيك محيطي نقش بسيار فراواني را در جامعه امروزي ايفاء مي‌كند كه خود نيز تقسيم‌بندي و انواع مختلفي را دارا مي‌باشد.
      گرافيك محيطي شامل دو بخش است. گرافيك محيطي دوبعدي و گرافيك محيطي سه‌بعدي
( حجمي ) ، كه حيطه عمل بسيار گسترده‌اي دارد. گرافيك محيطي مي‌تواند جنبه اطلاع‌رساني يا حالت تأكيد نسبت به موضوعي را داشته باشد و يا جنبه‌هاي فرهنگي و اجتماعي و در آخر جنبه‌هاي تبليغاتي ، كه همه اين عوامل كيفيت و عناصر بصري را دربرمي‌گيرند.   
      در بخش گرافيك محيطي ، استندها يكي از موضوعاتي مي‌باشند كه در امر اطلاع‌رساني و تبليغات در جامعه امروزي كاربرد فراواني دارند.
      به طور كلي استندها را مي‌توان به دو شاخه تقسيم نمود :
      1- استندهايي كه براي شناسائي يك مكان بكار مي‌روند.
      2- استندهايي كه براي تبليغات هستند ، كه در اين شاخه ، استندهاي تبليغاتي مورد بررسي قرارگرفته است.
      استندهاي تبليغاتي طرحهايي هستند كه طرح موضوع مورد نظر را بصورتي برنامه‌ريزي مي‌كند كه فرم نهايي به تنهايي و با امكانات ويژه در محل مناسب خود قرارگيرد و سوژه مورد نظر را به خوبي معرفي نمايد. استندهاي تبليغاتي را نيز مي‌توان به دو دسته تقسيم نمود :
      استندهايي كه در فضاي باز قرارمي‌گيرند و استندهايي كه در فضاي بسته كاربرد دارند و دربارة هريك از اين موارد توضيح داده شده است.
      قابل ذكر است اين رساله در چهار فصل هنر گرافيك ، تبليغات ، گرافيك محيطي و استندهاي تبليغاتي مورد بررسي قرار گرفته است.
 
 
 
 
پيشگفتار
مقدمه
فصل اول : هنر گرافيك
     1-1- تاريخچه كوتاهي از هنر گرافيك
    1-2- بررسي علم ارتباط تصويري و بصري
فصل دوم : تبليغات
    2-1- سابقه تاريخي تبليغات
    2-2- تبليغات چيست؟
    2-3- مضون تبليغات
    2-4- شرايط اساسي براي تبليغات به طرز مؤثر
    2-5- بررسي رنگ در تبليغات
        2-5-1- تأثير رنگ در تبليغات
        2-5-2- عوامل مؤثر در انتخاب رنگ
        2-5-3- رابطه و رنگ و بيننده در تبليغات
فصل سوم : گرافيك محيطي
    3-1- گرافيك محيطي
    3-2- گرافيك محيطي مسطح يا دوبعدي
    3-3 پيكتوگرامها
        3-3-1- وظيفه و عملكرد پيكتوگرام
    3-4- گرافيك محيطي حجمي يا سه بعدي ( خط - شكل ، بافت )
    3-5- اقسام گرافيك محيط حجمي
        3-5-1- گرافيك محيطي و فضاهاي عمومي
        3-5-2- گرافيك محيطي فضاي باز
        3-5-3- گرافيك محيطي فضاهاي بسته
فصل چهارم : استند
    4-1- استند چيست؟
    4-2- تقسيم‌بندي استندها
    4-3- طراحي گرافيكي استند
    4-4- چگونه بايد از رنگ در طراحي استند استفاده كرد
    4-5- طراحي خط در استند
    4-6- نمايش و عرضه كالا در استندهاي تبليغاتي
        4-6-1- چگونگي نمايش طرحهاي استند
    4-7- توليد
    4-8- حركت در استند
    4-9- تكامل طرحها
    4-10- انواع استند
4-11- طرحهاي ثابت و هميشگي
    4-12- استندهاي نمايشگاهي
    4-13- استندهاي برتر
فهرست منابع و مأخذ
فهرست منابع و مأخذ لاتين
فهرست منابع و تصاوير عكاسي شده
گزارش كار عملي
 

فهرست مطالب

فصل اول: گرافيك محيطي چيست؟ لزوم آن در اجتماع با توجه به شرايط اجتماعي
انسان در فضاي اطراف خود
گرافيك محيطي چيست؟
گرافيك محيطي ( محيطهاي بسته ) مغازه ها و فروشگاه ها  
نقش گرافيك محيطي در اجتماع
فصل دوم: انواع گرافيك محيطي و نمونه هاي آن در جهان
انواع گرافيك محيطي
گرافيك محيطي مسطع يا دو بعدي
گرافيك محيطي حجمي يا سه بعدي
تقسيم بندي ديگر گرافيك محيطي
طراحي فروشگاه ها
نمونه هاي گرافيك محيطي
فصل سوم:  سير تحول گرافيك محيطي همراه با پيشرفت تكنولوژي
فصل ارتباطات  
محدوده تكنولوژي در گرافيك محيطي
 فصل چهارم: گرافيك محيطي در ايران
وضع كنوني هنر ايران
سخنراني هاي امرا فرهادي و پرسش و پاسخ در مورد گرافيك محيطي و تبليغات ايران در اولين همايش گرافيك ايران وپاسخ به سوالات
فصل پنجم: تاثير گرافيك محيطي و تبيلغات در فروش و مخاطب
تاريخچه تبليغات
سواد بصري در گرافيك محيطي
سابقه تاريخي گرافيك محيطي
عوامل گرافيك محيطي و تاثير آنها در فروش
اصول نظري، پايه هاي اصلي زير بنا ترغيب و تبليغ
آرا، و عقايد
فصل ششم: وضعيت گرافيك محيطي و نكات مهم در آن با توجه به نوع كالا
عرضه و تقاضا
تبليغات و ارتباط
تبليغات بازرگاني
ايجاد احتياج
ازدياد فروش
ايجاد واحدهاي عظيم
هدف از تبليغات بازرگاني
چه بگوئيم؟
اجزاء تبليغات محيطي
تنظيم آگهي
عواملي كه در تبيلغات محيطي بايد مد نظر باشد
سنجش آگهي
عوامل داخلي
عوامل خارجي
فصل هفتم: پوستر
هنر و پوستر در ايران
عوامل موثر در طراحي يك پوستر
پوسترهاي سه بعدي
 
مقدمه
محيط اطراف ما، خانه هايي كه در آن زندگي مي كنيم، همه نياز مبرمي به برقراري روابط صحيح فرمها، رنگ ها و هم چنين سازمان بندي دقيق بر مبناي اصول بصري دارند.
- انسان به واسطه ي زبان گرافيك مي تواند با محيط اطراف خود سخن بگويد و با ديگران ارتباط برقرار كند. استفاده از گرافيك شهري در مساحت فضاي داخلي خانه‌ها و فضاي بيروني آن ها يعني كوچه ها، خيابان و فضاي سبز اطراف، در تزئين و زيبا سازي ادارات موسسات و اماكن عمومي نظير پاركها، نمايشگاهها، فروشگاهها و… براي تمامي افراد در كليه سطوح اجتماعي و در هر سني به نوبه خود موثر بوده و مورد نياز واقع
مي شود و در ساختار محيطي مناسب و مطلوب نقش بسزايي دارد. محيط مناسب يعني فضايي كه بشر بتواند در آن جا فارغ از فشارهاي ناخواسته زندگي، رشد كرده و شكوفا شود.
گرافيك و تبليغات شهري يكي از قديميترين و خالص ترين فرم هاي ارتباطات است. از اولين نقاشي بر روي ديوار غارها گرفته تا آخرين ويدئو پروجكشن Video Projection  و ويدئو وال ها Video Walls .
تبليغات شهري يكي از قديمي ترين ابزارهاي تبليغات، براي معرفي خدمات و كالاهاست كه شامل انواع پوسترها، بيلبوردها، طراحي بدنه اتوبوس ها، اتومبيل ها، استندها و حجم هاي تبليغاتي مي شود.
تبليغات شهري و محيطي در جهان يك مقوله اقتصادي و بازرگاني تلقي مي شود و هم چون ساير فعاليت هاي حرفه اي در غرب، ويژگي هاي خاص خود را دارد. تبليغات و گرافيك شهري امروز بيشترين خدمت را به تراست ها و كارتل هاي اقتصادي عرضه مي كند. اطلاعات بصري كه توسط طراحان گرافيك به شهروندان داده مي شود، بايد داراي جنبه هاي زيبايي شناسي و جلب كنندگي و نيز تأثير گذاري لازم باشد. اين ها
مي توانند در غالب تصاوير تابلوهاي تبيلغاتي، اطلاعات فرهنگي، سياسي اجتماعي و اقتصادي را به جامعه منتقل ساخته، زيباسازي شهري را نيز موجب گردند. بدين شكل است كه در دنياي حاضر، هنر گرافيك ملزم است كه بخشي از فعاليت خود را در خدمت معماري و محيط زيست و فضاي شهري قرار دهد و در نظم بخشيدن و ايجاد تسهيلات و زيبا كردن فضاي شهري شركت داشته باشد.
در ادامه نمونه هاي جديد از تبليغات شهري و پروژه هاي گرافيك محيطي معرفي
مي گردد: همان طور كه مشهود است، گرافيك و تبليغات شهري علمي است كه در آن چگونگي استفاده از انواع فرمها، رنگ ها، نقش ها و تصاوير گوناگون به شكل ماهرانه، اصولي و برنامه ريزي شده در جهت بتر و ساده تر شدن روابط، ارتباطات، ترافيك و همچنين كاملتر ساختن زيبايي هاي محيط عمومي شهر مطرح شده و مورد بررسي قرار گرفته است. بديهي است در صورتي كه تدابيري از سوي طراحان گرافيك شهري در جهت هر چه بهتر شدن طرحها و اصولي بودن عناصر بصري موجود در فضاي شهري صورت نگيرد، محيط زيست شهروندان به صورت مكاني غير قابل تحمل، متشنج و ناموزون در خواهد آمد. در حالي كه با ايجاد مجموعه اي متناسب از فرم ها، رنگ ها و طرح ها مي توان موجبات رفاه و آسايش افراد جامعه را براي زندگي بهتر فراهم ساخت و روح تازه اي در فضاي شهر دهيد.
 

چکیده

    آيينگي، زلالی، روانی، جان بخشي و پاكي آب، از دیرباز در سنت و فرهنگ ایرانی ستوده شده و در لواي رمزها و نمادهاي متعددي به بيان آمده که رمزگشایی از آن‌ رمزها و نمادها، مستلزم بررسي و مطالعة سرچشمه‌ها و بسترهای آن در باور ایرانیان است. آشنایی با مبادي و مباني فکری و اعتقادی و معنوی نمادپردازي آب، زمینة شناخت بهتر ما را از هنرهايی كه حاوي اين نمادپردازي و نماد هستند، فراهم می‌سازد، و ما را به درکی ژرف و درست از آن می‌رساند.
    در ایران باستان از قدیمی‌ترین ایام به نقش آفرینندگی آب اعتقاد داشته‌اند، با تکیه بر آثار ودایی، آب نماد آفرینش حیات، علم و«خیال اعظم» است. در اوستا نیز پیرامون اهمیت و تقدس آب سخن رفته و در آبان یشت و تیر یشت نیز اشاراتی به آن شده است. آب به دلیل اهمیت و ارزشی که در فرهنگ ایرانی دارد منشأ نمادها، اسطوره‌ها وآیین‌های بسیاری بوده است. 
    در نگاهی به هنرهای ایرانی، پس از اسلام نيز، تشابهی در نحوة به کارگیری صورت‌های نمادین آب با هنرهای پيش از اسلام ديده مي‌شود، این نکته دال بر تداوم سنت هنری ایران باستان در هنر اسلامی است. ريشه‌هاي این تداوم را بايد در همساني سنت‌ها و خميرة ازلي آنها جست، كه هنروران را مجاز به تداوم بهره‌گيري از نمادها كرده، و در نهایت به این گونه از هنرآفرینی منجر شده است.
     با ظهور اسلام وگسترش آن در ایران نماد آب نزد ایرانیان ضمن حفظ ارتباط معنایی با پیش از اسلام اهمیت و جریان دارد و نماد آگاهی، حیات بخشی، پاکی، طهارت و انسان مومن می‌شود. از این منظر «آب» در هنرهای اسلامی مفاهیم نمادین بسياری را به خود اختصاص می‌دهد. بیشترین جلوه و نمود این رمز در نقوش معماری و نقاشی ایرانی ديده مي‌شود.
   نگارگر ایرانی به دلیل زمینة فکری و تعلقی که به عرفان و حکمت اسلامی دارد، و نیز بهره گرفتن از دامنة گستردة اندیشه و خیال ادبیات فارسی، که ریشه در عرفان و حکمت اسلامی دارد، آثاری کم نظیر می‌آفریند. از این رو در متن این آثار مفاهیم و معانی بسیاری نهفته است. آب در نگارگری ایرانی معنایی نمادین خود را بازمی‌یابد و نگارگر ایرانی با تکیه بر مفاهیم بلند عرفانی، بر خاصیت آیینگی آب تأکید می‌کند، به این ترتیب آب با یافتن خاصیت آیینگی بهترین نمادی است که می‌تواند عالم مثال را بازتاب دهد.
 
 
 
 
فهرست مطالب
                      
فصل اول- کلیات تحقیق
مقدمه
اهداف تحقیق
بیان مسئله
پیشینه پژوهشی
فرضیه های تحقیق
فنون و تکنیکهای مورد استفاده در تحقیق
فصل دوم - بررسی مفاهیم نمادین آب در فرهنگ و هنر ایرانی، اسلامی
نمادگرایی آب
نمادپردازی آب در ایران باستان
صورت های اسطوره ای آب  
اردیسور اناهیتا
تیشتر
اپم نپات
آبان
اِ آ
نقوش نمادین آب در ایران باستان
نیلوفر
مروارید
ماهی
پرندگان
رنگین کمان
مار
گاو
عقاب
بزکوهی
کوه
ماه و آب در ایران باستان
تصاویر
نمادپردازی آب در ایران پس از اسلام  
نماد آب در قرآن
 آب رمز زندگی
 استقرار عرش خداوند بر آب و مفهوم نمادین آن
 آب پدیده ای آسمانی
 مفهوم نمادین جریان آب
دریا و کلمات الهی
 مفهوم نمادین چشمه
 اعمال کافران و سراب و تشنگی
 جویباران بهشتی و مفهوم نمادین آن
 معنای نمادین آب در قصص قرآنی
آب در توفان نوح (ع)
 اشتباه آب در قصر آبگینه
 شستشوی ایوب در چشمه ای شفابخش
 موسی (ع) و چشمه
خضر (ع) و آب حیات
 یونس (ع) در قعر آب
معنای نمادین آب در نهج البلاغه                                            
آبیاری زمین، پرتوی از تدبیر الهی
 پیدایش چشمه ها در طبیعت، چشمه ای از معارف توحیدی  
 تشنگی از محورهای تمثیل و استعاره
شفابخشی آب
معنای رمز آب و آینه
نماد پردازی آب در هنرهای اسلامی
نمادپردازی آب در معماری اسلامی
 نمادپردازی آب در باغ ایرانی
 نمادپردازی آب در قالی ایرانی
 نمادپردازی آب در سقاخانه
جمع بندی فصل دوم
تصاویر
فصل سوم - آب در ادبیات رمزی و نگارگری تمثیلی
آب در ادبیات رمزی و نگارگری تمثیلی
آب در ادبیات رمزی 
آب در نگارگری تمثیلی
فصل چهارم - بررسی مفاهیم نمادین آب در نمونه هایی از نگارگری
تصویر1- نخستین آزمون سخت رستم (خوان اول) کشته شدن شیر توسط رخش
تصویر2- کوه و جویبار
تصویر3- نخستین دیدار خسرو از شیرین
تصویر4- سیمرغ زال را به آشیانه خود در البرز کوه مي‌برد
تصویر5- مریم باکره و نوزادی مسیح
تصویر6- یونس و نهنگ
تصویر7- اسکندر و الیاس در کنار چشمۀ حیات
تصویر8- دربارکیومرث
تصویر9- در معنی ثابت قدمی مردان
فصل پنجم نتیجه گیری
نتیجه گیری
منابع و مآخذ
 
 
 

توصيف عكس

تعريف توصيف
توصيف يك عكس، يا يك نمايشگاه، يعني توجه به هر آنچه بدان مربوط مي شود و بازگو كردن آنها به ديگران، چه به صورت سخنراني و چه در قالب نوشته. توصيف فرايند گردآوري داده ها و فهرست كردن حقايق است. توصيف يعني پاسخگويي به پرسشهايي نظير::«اينجا چيست؟ من چه چيزي را مي بينم؟ من واقعاٌ دربارة اين تصوير چه مي‌دانم؟» پاسخها شناسايي بديهيات و مبهمات است. حتي زماني كه موارد معيني به نظر منتقد بديهي مي آيد، آنها را نشان مي دهد، زيرا مي داند آنچه براي بيننده اي بديهي است براي ديگري ممكن است قابل رؤيت نباشد. اطلاعات توصيفي شامل نظر دربارة موضوع عكس، واسطه و فرم و به طور كلي دربارة محيط اتفاقي عكس مي شود، كه اين يك، شامل اطلاعات دربارة عكاس، زمان عكاسي و محيط اجتماعي است كه عكس از دل آن سر برآورده است. اطلاعات توصيفي حقيقي (يا دروغين)، دقيق(يا غير دقيق)، واقعي (يا غير واقعي) است: ريچارد آودون يا از دوربين ديردورف 10*8 اينچ استفاده كرده يا نكرده است" يا بيش از 17000 قطعه فيلم مصرف كرده يا نكرده است. اظهارات توصيفي با مشاهده قابل بررسي است. اگرچه اصولاٌ مي شود نشان داد كه ادعاهاي توصيفي حقيقي است يا كاذب، در عمل منتقد گاهي انجام آن را مشكل مي يابد.
منتقدان اطلاعات توصيفي را از دو مأخذ به دست مي آورند- دروني و بيروني. آنها بيشتر اطلاعات توصيفي را با دقت از درون عكس كسب مي كنند. همچنين اطلاعات توصيفي را از منابع بيروني مانند كتابخانه، خود عكاس، نشريات،و... به دست مي آورند.  
هنگام تماشاي نمايشگاه يا عكس خاص، توصيف نقطة منطقي براي شروع است زيرا وسيلة گردآوري آن دسته از اطلاعات اساسي است كه به درك عكس كمك مي كنند. البته از نظر روانشناسي ما اغلب در ابتدا مي خواهيم قضاوت كنيم و نخستين اظهار نظرها حاكي از تأييد يا عدم تأييد است. ذاتاٌ قضاوت كردن در ابتداي امر خطا نيست چرا كه قضاوت نياز به آگاهي دارد و اطلاعات مناسب نيازمند توصيف دقيق است. خواه ما در ابتدا قصاوت كنيم و سپس بر اساس توصيف، در صورت لزوم، در قضاوت خود تجديد نظر كنيم، و خواه در ابتدا توصيف و تفسير كنيم و سپس قضاوت كنيم، اين امر به انتخاب ما بستگي دارد. نقطة آغازين قطعيت ندارد، ولي توصيف دقيق از ضروريات نقد قابل دفاع است. تفسير و داوري كه به واقعيت بي توجه باشد يا مخالف واقعيت باشد جداً ايراد دارد.
منتقدان مسلماً و غالباٌ دست به توصيف مي زنند، اما در متني كه چاپ مي شود، الزاماً در آغاز، توصيف و بعد تفسير و سپس داوري نمي كنند. ممكن است در ابتدا پيش خود و قبل از نوشتن توصيف كنند اما در نوشته، به منظور جلب توجه خواننده، ابتدا با قضاوت آغاز مي كنند يا دست به تفسير مي زنند و سؤالاتي مطرح مي كنند يا نقل قول مي كنند يا از نظر ادبي ابزارهايي بر مي گزينند. زيرا اگر ابتدا توصيف كنند و سپس تفسير و بعد قضاوت كنند احتمالاٌ موجب كسالت خواننده خواهند شد. غالباً منتقد در يك جمله اطلاعات توصيفي را با تفاسير يا داوري درهم مي آميزد. براي يادگيري سريع فرايند توصيفي نقد، داده هاي توصيفي را در نوشتة منتقدان دسته بندي و مطرح مي كنيم.
 
انواع عكس
از همان سالهاي نخستين عكاسي، مردم عكسها را دسته بندي مي كردند. عكاسي در 1839 اختراع شد. هنگامي كه اعلام شد عكاسي هم علم است و هم هنر، قديمترين و پايدارترين دسته بندي در عكاسي پديدار شد.
يكي ديگر از دسته بنديهاي در عكاسي، كه از دوران اولية ظهور اين هنر به وجود آمد و هنوز هم با عناوين مختلف استفاده مي شود، تقسيم عكسهاي هنري به دو گروه تصويرگرا و ناب گرا است. اصطلاحات رايجتر براي اين دسته بندي عبارتند از«دستكاري شده» و «مستقيم». اين دسته بندي دو شيوة عكاسي را در تقابل با هم قرار مي داد" موضوع بر سر وسايل تهية عكس بود. در 1861، سي جيبز هيوز، يكي از پيروان شيوة تصويرگرا، اعلام داشت:«اگر نتوان تصوير را با يك نگاتيو به دست آورد، هيچ اشكالي ندارد. از دو يا ده نگاتيو استفاده كنيد؛ اما... وقتي عكس تكميل شد، ارزش يا عدم ارزش آن بايد تماماً مبتني بر تأثيري باشد كه بر جاي مي گذارد، و نه ابزار و وسايلي كه براي ايجادش به كار رفته است». ليكن، زيباشناسي مستقيم حكم مي كرد كه عكاسان از فنوني استفاده كنند كه «عكاسي» به شمار مي آيد، نه آنكه در عكسها دستكاري كنند و به شگردها «عاريت گرفته از نقاشي» توسل جويند. در 1904، منتقد هنري، ساداكيچي هارتمن، عكاسي مستقيم را بنيان گذاشت:«خلاصه آنكه، كادربندي تصويري را كه مي خواهيد بگيريد آن قدر خوب تنظيم كنيد كه نگاتيو كامل و بي نقص باشد، طوري كه يا اصلاً دستكاري نخواهد يا آنكه دستكاريهاي جزئي براي اصلاحش كفايت كند». حدود بيست سال بعد ادوارد و ستون با اعلام اينكه «راه رسيدن به عكاسي از طريق واقعگرايي است»، ديدگاه طرفدار عكاسي مستقيم را مجدداً مطرح ساخت.
مورخ عكاسي، بومونت نيوهال، در چاپ 1964 كتابش، تاريخ عكاسي، عكسها را از نظر سبك به چهار گرايش تقسيم مي كند: عكاسي مستقيم، عكاسي فرم گرا، عكاسي مستند و عكاسي همسنگ. او آلفرد استيكليتس، پل استرند، ادوارد و ستون وانسل ادامز را نمونه‌هاي بارز كساني به شمار مي آورد كه از شيوة مستقيم استفاده مي كنند؛ رويه اي كه «در آن قابليت دوربين عكاسي براي ثبت دقيق تصاوير با تركيبهاي غني و وفور جزئيات براي تأويل طبيعت و انسان به كار مي رود، بي آنكه هيچ گاه تماسش را با واقعيت قطع كند». من ري و لازلو موهولي- ناگي از جملة پيروان شيوة فرم گرايانه تلقي شده اند؛ اين شيوه از نظر نيوهال وسيله اي است براي مجزا ساختن و سامان بخشيدن به فرم براي خود فرم، بدون استفاده از دوربين عكاسي و بدون توجه به عكس. در «عكاسي مستند» موضوع و مضمون عكس بر ساير عوامل مقدم است؛ چرا كه اساساً گرايش به «ثبت بدون مداخله، اطلاع رساني صادقانه و صحيح و مهمتر از همه متقاعد كننده» است. عبارت همسنگ كه از استيگليتس وام گرفته شده، بر استعاره هاي عكاسي دلالت دارد كه « از بار مفهوم عاطفي و معناي دروني برخوردارند». نيوهال نسبت به اين دسته بنديها بي طرف نيست و شخصاً نگرش و زيباشناسي مستقيم را ترويج مي كند كه از نظر او يگانه طريق عكاسي راستين است. او عكسهايي را كه واكر مستند و ساير عكاسان تحت استخدام ادارة حفاظت از مراع گرفتند جزو تصاوير مستند قلمداد مي كند. استيگليتس عكسهاي خودش از ابرها را از جملة همسنگ ها به شمار مي آورد، و نيوهال از مناظر عكاسي ماينور وايت به عنوان نمونه هايي ديگر از همسنگ ها نام مي برد.
 
دسته بندي عكسها
جان ساركوفسكي در دو نمايشگاه عكاسي كه ترتيب داد، دو دسته عكس را مطرح مي كند كه ما مي توانيم بر آن اساس عكسها را تماشا كنيم. در نمايشگاه 1966 و در كتاب چشم عكاس، كه متعاقب آن منتشر شد، عكسهايي را از لحاظ دسته بندي هنري و علمي مورد توجه قرار داد و براي عكاسي پنج خصوصيت قائل شد كه از نظر او مختص اين هنر است:
خود شيء- عكاسي با واقعيت سر و كار دارد.
جزئيات- عكاسي وابسته به امور مسلم اشياء است.
قاب- عكس نتيجة گزينش است، نه انگاشت.
زمان- عكس محصول زمان است و قطعه زمانهايي جدا و ناپيوسته را توصيف مي كند.
ديدگاه مسلط- عكس چشم اندازهاي جديدي را از جهان عرضه مي دارد.
در 1987، ساركوفسكي از طريق نمايشگاهي سيار و در يك كتاب شيوه اي تفكيكي را براي نگرش به عكسهايي كه از 1960 به بعد گرفته شده بود، پيشنهاد كرد:«آينه ها و پنجره ها». اگرچه او آينه ها و پنجره ها را به مثابه دو قطب يك پيوستار عرضه مي دارد كه عكسها را مي توان ميانشان جاي داد، ليكن، عكسها را چه در نمايشگاه و چه در كتاب، به صورت پيوستار ارائه نمي دهد بلكه به دو گروه متمايز تقسيم مي كند. او آينه ها را ادامه سنت رمانتيك و پنجره ها را تداوم سنت رئاليست(واقعگرا) در ادبيات و هنر به شمار مي آورد.
بنابر ديدگاه رمانتيك، مفاهيم عالم منوط به ادراك خود ماست. موش صحرايي، چكاوك و آسمان مفاهيم خود را از تاريخ تحولشان كسب نمي كنند، بلكه بر اساس استعاره هاي بشر مدارانه اي كه برايشان تعيين كرده ايم مفهوم مي يابند. ديدگاه رئاليست(واقعگرا) بر اين باور است كه جهان مستقل از توجه انساني وجود دارد، كه با حاوي الگوهاي قابل اكتشافي براي معناي ذاتي آن است و اينكه هنرمند با تشخيص اين الگوها و ايجاد نمونه ها و نمادها از آنها، به مدد جوهر هنرش، با بينش گسترده تري پيوند مي يابد.
آينه ها بيشتر دربارة هنرمند به ما مي گويند، و پنجره ها بيشتر دربارة جهان. آينه ها. به گونه اي رمانتيك خود بيانگرند، توجهشان معطوف به نمايش وجاهت صوري است تا توصيف؛ معمولاً زاييدة ديدگاهي اند كه سادگي را از طريق صورتهاي انتزاعي مي جويد و موضوعات و مضاميني را مي پسندند نظير مناظر بكر، هندسة ناب، پيكرهاي عريان نامشخص، و موضوعهاي اجتماعي تجريدي نظير «نسل جوان». پنجره ها كاوشهاي واقعگرايانه اند، بيشتر معطوف به توصيف تا اشاره؛ آنها بيشتر توضيح مي دهند و كمتر در پي بر انگيختن عواطف و احساسات اند؛ معمولاً به مضاميني مي پردازند كه مختص زمان و مكاني مشخص است و معمولاً به كمك نشانه هايي در درون تصاوير مي توان تاريخشان را معين ساخت.
در دهه 1970، انتشارات تايم- لايف مجموعه كتابهايي را تحت عنوان كتابخانه عكاسي لايف پديد آورد كه در سطحي گسترده پخش و توزيع شد. يكي از كتابهاي اين مجموعه، مضاميم اساسي، عكاسي را به اين مقوله ها دسته بندي مي كند: وضعيت بشري، طبيعت بي جان، پرتره، بدن لخت، طبيعت، جنگ.
 
عكسهاي توصيفي
همة عكسها به نوعي توصيفي ه.ستند؛ يعني اطلاعاتي توصيفي بصري را توأم با جزئيات و وضوح بيشتر يا كمتر، دربارة صورت بيروني اشخاص و اشيا عرضه مي دارند. اما برخي عكسها صرفاً به منظور توصيف گرفته شده اند، نظير عكسهاي تعيين هويت، راديوگرافيهاي پزشكي، فتوميكروگرافها، عكسهاي اكتشافي فضايي ناسا، عكسهاي مراقبتي و نگهباني، عكسهايي كه از آثار هنري و نقاشي گرفته مي شوند. عكاسان اين گونه عكسها مي كوشند تا موضوع را بسيار دقيق ثبت كنند و در بسياري موارد براي گرفتن آنها زحمت و دشواري بسيار متحمل مي شوند تا به شكل دقيقاً توصيفي باشند و از نظر تفسيري و ارزيابي خنثي. عكسي كه به منظور تعيين هويت برداشته مي شود براي بيان شخصيت صاحب عكس يا براي زيبا جلوه دادن ظاهر او نيست، بلكه منظور صرفاً توصيف صحيح صاحب عكس است، به نحوي كه هركس بتواند عكس را با شخص مطابقت دهد.
در 1982، شركت ايستمن كداك با همكاري آزمايشگاه تحقيقاتي موزة فرانسه، انجام كار توصيفي مفصلي را عهده دار شد. آنها با دقت و وسواس بسيار مكان گاوها در غار لاسكو را كه در 1940 كشف شد، براي نمايشگاهي كه در گران پاله شانزه ليزه برگزار مي شد، بازسازي كردند. بازديد از تصاوير پر آوازة گاوميشهاي ديوارهاي غار لاسكو، كه هفده هزار سال قدمت دارد، از 1963 ممنوع شده بود تا آنها از تخريب محيط در امان بمانند. طراحان مكان با استفاده از جزئيات برگرفته از عكسهاي زمين پيمايان و نقشه برداران، كه با دوربين استرئوسكوپي برداشته شده بود، محيط مرئي ديوارهاي غار را ساختند. با يك دوربين نقشه برداري و فلاش از نقاشيهاي گاوميشها بيست و پنج عكس گرفته و آنها را به نسبت 1:1 بر كاغذ اكتاكالر چاپ كرده بودند. عكسها بسان موزائيك مسطح كنار هم گذاشته شدند؛ اين كار زير نظر يك فيزيكدان انجام شد كه تضمين كرد آنها طوري كنار هم قرار بگيرند كه چون موزائيك عكسي بر ديوارهاي مقعر بازسازي شده غار چسبانده شد، هيچ گونه كجي و تابيدگي در آن به وجود نيايد. موزائيك متشكل از عكسها بر كاغذ دكالومانيا گذاشته شد، آن را از پايه اكتاكالر جدا كردند و بر سطح صخرة مصنوعي و كنگره‌هاي متعددش چسباندند. نقاشيهاي غار دقيق و صحيح بارآفريني شدند.
كتاب ديدار با كيهان كه ناسا تهيه كرده مملو از عكسهاي توصيفي شگفت انگيز است. عكسي از مشتري، كه به وسيله وويجر 1 گرفته شده است، اين سياره را با «نقطة سرخش» از پس دو تا از اقمار آن نشان مي دهد، كه هر يك تقريباً هم اندازة قمر كرة زمين است. اگرچه عكس از فاصله تقريباً بيست ميليون كيلومتري گرفته شده است، جزئياتي از جو متلاطم مشتري را مي نماياند. نقطة مقابل اين تصوير، از نظر اندازه و فاصله، عكسي است كه ذره اي از غبار كيهاني را از فاصله كمتر از يك دهم ميليمتر، در زير ميكروسكوپ الكتروني نشان مي دهد.
پس از آنكه وويجر 2 در 1989 روانة منظومه شمسي شد، انبوهي عكس به زمين ارسال كرد، از جمله عكسهايي از حلقه هاي دور نپتون، كه تا آن هنگام ناشناخته بودند.
 
عكسهاي توضيحي
تفاوت بين «توصيفات عكاسي» و «توضيحات عكاسي» اندك است، اما شايسته است كه فرق بين عكس گواهينامه رانندگي با عكسهاي مايبريج دربارة چگونگي حركت حيوانات و انسانها آنقدر هست كه شايسته باشد آن ها را به طور مجزا دسته بندي كنيم. عكسهايي كه مايبريج در دهة 1880برداشت نمونه هايي برجسته و بارز از آن چيزي است كه عكس توضيحي ناميده مي شود.
مايبريج، از اهالي انگلستان، هنگامي كه در دهة 1870، به عنوان عكاس نقشه بردار، در ساحل اقيانوس آرام به كار اشتغال داشت، يا للند استنفورد آشنا شد، استنفورد از صاحبان مؤسسات خط آهن، عاشق اسب و بنيانگذار دانشگاه استنفورد بود. استنفورد با شخصي به نام فردريك مك كرليش در مورد اينكه آيا اسب هنگام يورتمه رفتن هر چهار سمش را در آن واحد از زمين بلند مي كند يا خير، بحث و مجادله داشت. استنفورد اعتقاد داشت كه اسب چنين مي كند، نظر مك كرليش خلاف اين بود و سر اين موضوع 25 هزار دلار شرط بستند. استنفورد، مايبريج را به كار گماشت تا موضوع را روشن كند و براي انجام اين تحقيق هر مبلغ پول لازم بود در اختيارش گذاشت. مايبريج راهي لاستيكي- براي پيشگيري از ايجاد گرد و خاك- ايجاد كرد؛ پارچه اي سفيد را با خطوط عمودي و شماره- به عنوان پردة پسزمينة مسير حركت آويخت و دوازده دوربين عكاسي را مقابل آن قرار داد. او دوربينها را طوري طراحي كرد كه هنگام حركت اسب در مسير تعيين شده، يكي، يكي نخهاي بسته شده در مسير پاره شود و دوربينها به طور الكترونيكي و به ترتيب به كار افتد. عكسهاي مايبريج تمامي مراحل مختلف گام برداشتن اسب را نشان داد و به اين ترتيب آشكار شد كه در ميانه حركتش، چه موقع يورتمه رفتن و چه هنگام تاخت، هر چهار سمش در آن واحد از روي زمين بلند مي شود. استنفورد شرط را برد و اين كشف هنرمندان بسياري را اندوهگين كرد؛ زيرا آشكار شد كه بسياري از بازنماييهاي پيشين حركت اسب، از زمانهاي گذشته تا دوران معاصر، چه به صورت نقاشي چه تنديس، نادرست بوده است. مايبريج توضيحي و روشهاي ابداعي خويش اين پرسش را با توضيحاتي تصويري پاسخ گفت. او به تكميل و ظرافت بخشيدن به فنون خويش ادامه داد و سرانجام، با پشتيباني دانشگاه پنسيلوانيا، بيش از 100000 عكس از حيوانات در حال حركت برداشت، از جمله شترمرغ و ميمون، و نيز عكسهايي از مردان، زنان و كودكان در حال انجام حركات و اعمال مختلف. فيزيولوژيست فرانسوي، اتين ژول ماري، كه در زمينة حركت تحقيق مي‌كرد، تحت تأثير اقدامات مايبريج، در 1883 دوربين منفردي اختراع كرد كه مي‌توانست مجموعه اي از تصاوير را بر شيشه عكسي اواحد بگيرد. او مرداني را جامة سياه پوشاند، قسمت پايين بازوها و پاهايشان را با خطوط سفيد رنگ كرد، و از آنها هنگام حركت در مقابل پسزمينه اي تيره عكس گرفت. تصاوير حاصل از اين عمل نمودارهايي خطي بود از حركت بازوها و پاها، مسيرهاي جابه جايي و الگوهاي نوساني حركات. تلاش ماري آشكارا بر اين بود كه به واسطة عكسها توضيح دهد:«به وسيلة عكسبرداري لحظه به لحظه به تعبيري علمي از حركات جسماني مختلف دست مي يابيم». تجربيات او و مايبريج به مطالعات پيچيده تر زمان حركت مرتبط با كار صنعتي انساني مؤثر منجر شد. عكسها و نمودارهاي ماري را به مثابه بصري نقاشي مشهور مارسل دوشان، برهنه از پلكان پايين مي‌آيد و برخي آثار نقاشي فوتوريستهاي ايتاليايي در آغاز سده حاضر نيز تلقي مي كنند.
فيزيكدان معاصر، هارولد اجرتون، به كمك تكنولوژي و تجهيزات استروبوسكوپي كه براي مطالعات عكاسي اختراع كرد، مختصات گلوله هاي در حال حركت و ساير پرانه ها را از طريق عكس بررسي كرده است. او موفق شد در عكس حركت گلوله هايي را كه با سرعت 24000 كيلومتر در ساعت جا به جا مي شوند، در يك ميليونيم ثانيه متوقف كند، و از اين رهگذر دريافت كه گلوله در اثر برخورد با شيئ سخت براي يك لحظه ذوب مي شود، و به سبب متراكم شدن شكلش را از دست مي دهد و سپس مجدداً به صورت قطعات متفرق و جامد در مي آيد.
دانشمندان علوم اجتماعي نيز از عكس براي توضيح دادن استنفاده مي كنند. در پاره اي موارد اين اقدام را «جامعه شناسي بصري» و «انسان شناسي بصري» مي نامند. هوارد بكر متصدي نمايشگاه عكسي بود كه در 1981 با عنوان «كاوش اجتماعي از طريق عكس» برگزار گرديد؛ در اين نمايشگاه تحقيقاتي عرضه شد كه از عكاسي «براي درك عملكردهاي جهان اجتماعي» استفاده كرده بود. عكاساني كه بكر آثارشان را ارائه كرد، نمايانگر تمامي اشكال محتمل عكاسي هستند. بعضي از آنها بيش از سايرين به ارائه شواهد عيني توجه دارند. همة آنها بر دانش ما در مورد آن جنبه اي از حيات اجتماعي مي افزايد كه پيش از آن كه مجذوب كارهايشان شويم از آنها بي خبر بوديم»
طي يك دورة بيست و پنج ساله، ادوارد كورتيس بيست جلد اثر شامل بيش از 2000 تصوير و يادداشتهاي انسان شناسانه دربارة فرهنگ بومي امريكايي، آن گونه كه در آغاز سدة بيستم شاهدش بود، پديد آورد. جيمز وان درزي، طي هشتاد سال زندگي حرفه اي در عرصة عكاسي، نوزايي هارلم در دهه هاي 1920 و 1930 را مستند ساخت، و هزاران عكس گرفت كه فرهنگ افريقايي- امريكايي نيويورك را به تصوير مي كشيد. آثار اين دو تن عرضه دارنده نمونه هاي واضحي از عكس هاي توضيحي انسان شناسانه و جامعه شناسانه هستند. در دوران معاصر، «نغمه هاي مردمم» نمايشگاهي سيار و كتاب عكسي است دربارة امريكايييهاي افريقايي تبار كه فتوژورناليستهاي امريكايي افريقايي تبار آن را تأليف كرده اند.
اغلب عكاسان مطبوعات در دسته بندي توضيحي مي گنجند، اما نه همه شان؛ زيراب عضي از آنها از توضيح گامي فراتر مي نهند و، با محكوم كردن يا ستايش ارزيابي اخلاقي برايشان جايگاهي مناسبتر خواهد بود. عكاسان مطبوعات كه مي كوشند گزارشهاي واقع بينانه و بي طرفانه نسبت به افراد، مكانها و رويدادها ارائه دهند، در دسته بندي توضيحي جاي مي‌گيرند.
 
عكسهاي تفسيري
عكسهاي تفسيري نيز، همانند عكسهاي توضيحي، مي كوشد چيستي چيزها را توضيح دهند، اما در پي صحت علمي نيستند، و نمي توان آنها را با روشهاي سنجش علمي تشريح كرد. آنها تفسيرهايي شخصي و ذهني اند، كه بيشتر به شعر مي مانند تا گزارشي علمي. معمولاً خيالي هستند و غالباً به استفاده از «شيوة جهت دار» عكاسي شده اند؛ در اين شيوه، بنا بر تعريف كولمن، عكاس باعث «بروز رويدادي مي شود، كه بدون مداخلة او وقوع نمي يافت» عكاساني كه شيوة جهت دار را به كار مي گيرند اشخاص يا اشياء را در برابر عدسيهايشان صحنه پردازي مي كنند، يا آنكه در موقعيتهاي زندگي واقعي مداخله مي كنند و يا هدايت عوامل شركت كننده در آنها دگرگونشان مي سازند، و يا آنكه هر دو كار را مي كنند. كولمن مسير اين سنت را از دوران نخستين عكاسي تا زمان حاضر مشخص ساخت و آثار تني چند از پيشكسوتان عكاسي نظير آن بريگمن، كلارنس وايت، هالند دي، گرترود كيزبير را ملهم از اين شيوه دانست.
عكسهاي تفسيري به آينه هاي ساركوفسكي نزديكترند تا به پنجره هايش. آنها خود بيانگرند و دربارة جهان بيني عكاسي كه از آنها عكس گرفته است نكات بسياري را آشكار مي سازند. پويشگرند، بي آنكه الزاماً منطقي باشند، بعضي وقتها آشكارا منطق را به چالش مي خوانند. معمولاً بيشتر متأثر كننده اند تا باريك بينانه و لطيف، و به طور كلي نسبت به جلوه هاي صوري و كيفيت خوب چاپ توجه خاص دارند. اگر بيننده اي دعاوي آنها را زير سؤال ببرد، به دشواري مي توانند شواهدي علمي براي اثبات يا ردشان بيابد. البته، اين بدان معنا نيست كه عكسهاي تفسيري دعوي حقيقت ندارند يا آنكه فاقد ارزش حقيقي اند. آثار خيالي نيز مي توانند حقايقي را راجع به دنيا بيان كنند.
اكثر مجموعه هاي دون مايكلز در اين دسته بندي جاي مي گيرد، همچنانكه بسياري از تصاوير جري اولسمان، و تريلوژي سورئاليستي كتابهاي عكاسي رالف گيبسون، خوابگرد، تصاوير تكراري و روزهاي كنار دريا؛ پرتره ها و خودنگاره هاي هدايت شدة جودي ديتر؛ خودنگاره هاي فوق العاده دستكاري شده لوكاس ساماراس كه با استفاده از عكس پولارويد تهيه شده اند؛ مطالعه هاي خانوادگي آشكارا خيالي اثر رالف يوجين ميتيارد و مطالعه هاي خانوادگي امت گاوين و سالي مان كه چندان به وضوح هدايت نشده اند؛ محيطهاي خيالي كه سندي اسكوگلاند مي سازد و از آنها عكس مي گيرد؛ فال ورق رؤياي كوهستان، رويدادهاي آسماني و پرنده نكاني ديگر اثر بي تلز؛ تماشاخانة ذهن و اپراي قوري اثر آرتور ترس؛ برخي از آثار لس كريمس نظير Fictcryptokrimsographs و «تصاوير يك هنجارانه»؛ ارني و قصه ها اثر توني مندوثا؛ آثاري از فردريك سامر؛ و تصاوير جو ان كاليس دربارة روابط ميان مردم، كه به گونه اي متأثر كننده صحنه پردازي شده اند. اكثر آثار جوئل- پيتر ويتكين، همچنين كتاب در غرب امريكا اثر ريچارد اودون، در اين دسته بندي مي گنجد.
مارك جانستون، منتقد هنري و متصدي موزه، در عكاسي معاصر امريكا- بخش يكم نكاتي را دربارة عكسهاي صحنه پردازي شده ايلين كاوين بيان مي كند؛ به اعتقاد او، آثار اين عكاس تفسيري اند و به گونه اي نمادين بيننده را به جانب روابط بين افراد فرا مي خوانند. نظرات او راجع به كاوين در مورد كلية عكسهاي اين دسته بندي صدق مي‌كنند:«عكسهايش، بر خلاف فتوژورناليسم مستندنگارانه كه مي كوشد «لحظة تعيين كننده» را به چنك آورد، آفرينش «لحظه هاي گسترش يابنده»اند. در اينجا تأكيد بر خلق لحظه ها در وضعيتي استوديو مانند است تا يافتن لحظه هاي تعيين كننده در خيابان- تمايز ميان «ساختن» عكس و «گرفتن» عكس.
عكسهاي تفسيري، مانند همة عكسها، نياز به تأويل دارند. بسياري از اين عكسها با دو پهلويي و ابهام بازي مي كنند و قرائتهاي مختلفي را بر مي تابند. به طور نمونه، ريما گرلووينا و والري گرلووين، زن و شوهر مهاجر روس، كه خودنگاره هاي بزرگتر از اندازة طبيعي پديد مي آورند، با دگرديسيهاي بازيگوشانه و طنزآميزشان از خويشتن، تداعي معانيهاي گوناگوني را ميسر مي سازند: «تصاوير ذهني مسرت آميز برگرفته از هنر دوران قرون وسطا و عصر رنسانس، جناسهاي دادئيستي، نظريه هاي شاعرانه پارادوكس(نقيضه)، تصاوير يونگي، گرافيك در خدمت انقلاب، ساختمانگري روسي، و حتي تاريخچة هنر جسمي، از رخمهاي آييني گرفته تا خالكوبيهاي معاصر»
 
عكسهاي ارزيابي اخلاقي
عكسها- ارزيابي اخلاقي توصيف مي كنند- برخي مي كوشند توضيحات علمي ارائه كنند، برخي ديگر تفسير شخصيتشان را عرضه مي كنند- اما، در هر حال، وجه مشخصة شان اين است كه همگي ناقل قضاوتي اخلاقي هستند. جنبه هايي از حيات اجتماعي را مي ستايند يا نكوهش مي كنند. آنها نشان مي دهند كه امور چگونه بايد باشند يا چگونه نباشد باشند. از نظر سياسي متعهدند و معمولاً شوريده و پر هيجان. مارتين شوگرمن، در كتابش خدا پشت و پناهتان: جنگ در كرواسي و بوسني هرزگوين، چنگ در يوگسلاوي سابق را محكوم مي كند. كارولين جونز، به گونه اي پر شور، در مدرك زنده: شهامت در رودررويي يا ايدز، انسانهايي را به تصوير مي كشد كه به ايدز مبتلا هستند و با اين حال مي كوشند به زندگي پشت نكند. يوجين ريچاردز، در حقيقت كوكائين، اندوه كوكائين، تأثيرات مخرب و ويرانگر اعتياد به مواد مخدر را نشان مي دهد. سباستيائو سالگادو به نقاط دوردست عالم سفر كرد تا زندگاني مستمندان و تهيدستان را، به كمك تصاوير، در كتابش«كارگران: باستان شناسي عصر صنعتي» توصيف كند. «بي خانمانها در امريكا» نمايشگاهي است از عكسهاي ارزيابي اخلاقي. نمايشگاه سياري است شامل هشتاد عكس، از جمله آثاري از يوجين ريچاردز و مري الن مارك، كه بي خانمانها را به تصوير مي كشد، البته به گونه اي با معناتر، يا به گفتة اندي گروندبرگ،«هدفش صرفاً نشان دادن وضع ظاهري يا چگونگي زندگي بي خانمانها نيست بلكه مي خواهد ترحم ما را نيز برانگيزد و به عمل تحريضمان كند. خلاصه آنكه، نمايشگاهي است كه قلبش آنجا كه بايد مي تپد- البته اگر باور داشته باشيم كه قلب را بايد همواره در آستين داشت».
در طول تاريخ عكاسي، چندين نمونة مهم از پروژه هاي عكاسي ارزيابي اخلاقي يافت مي‌شود. جاكوب ريس، «روزنامه نگار جنجال انگيز و دوربين به دست» امريكايي در پايان سدة نوزدهم، به عنوان «ناجي محلات پست» شهرت يافت. دائره المعارف عكاسي دربارة اثارش مي نويسد:«اسناد تكان دهندة مصوري كه از شرايط نامساعد كارگاهها، اماكن مسكوني بيماريزا، و مدارس شلوغ ارائه كرد، خشم و آزردگي عمومي را برانگيخت و در تحقق يافتن اصلاحاتي مؤثر در زمينة مسكن، آموزش و قوانين مربوط به شرايط كار كودكان نقشي مهمي ايفا كرد». در دهة 1930، دوروتيا لانگ از كارگران مهاجر به كاليفرنيا عكس گرفت، و «آثارش سبك «ادارة حفاظت از مزارع» را بمثابه ثبت عيني و همدلانه حال و وضع مردماني كه از شدايد و شرايط صعب زندگي در رنج بودند، پايه گذاري كرد». اگرچه، امروزه، اكثر آثار عكاسان ادارة حفاظت از مزارع، نظير واكر اونز، لانگ و سايرين، به سبب ارزش هنريشان خواهان دارند و كلكسيون مي شوند، «اما مقصود آن اداره آفرينش هنري نبود».
نازيها، چه پيش از جنگ جهاني و چه در طول اين جنگ، از عكاسي براي تبليغات بهره مي‌بردند. جان هارتفيلد متقابلاً، با فتومونتاژهايش، به گونه اي طنزآلود و برانگيزنده هيتلر و رژيمش را از نظر سياسي محكوم مي كرد. هر دوي مجموعه آثار صورتهايي از تبليغات سياسي هستند در قالب عكس. ساير اشكال تبليغات، براي محصولات و خدمات، نيز در دسته بندي ارزيابي مي گنجد. تمام آگهيهاي تجاري براي مواد پاك كننده، خوشبو كننده‌ها، و غذاي حيوانات خانگي، البته در وهلة اول، به محصولاتي مربوط مي شوند كه به منظور فروش عرضه شده اند، اما در عين حال نوعي شيوة زندگي، رفتارها، و جنبه هايي از حيات اجتماعي را نيز، به عنوان «مظاهر زندگي مطلوب»، از نظر آگهي دهنده، ترويج مي‌كنند. اغلب عكسهاي رابرت هاينكن چه به صورت كپي شده چه دستكاري شده، جنبه‌هاي مختلف جامعة مصرفي ما را به استهزاء مي گيرند.
ميناماتا آخرين كتاب يوجين اسميت فقيد، با همكاري همسرش آيلين، روايت مبارزة ماهيگران و كشاورزان ژاپني است با شركت چيسو، كه آگاهانه دريا را آلوده مي ساخت، و در نتيجه،ساكنان منطقه، كه از صيد ماهي امرار معاش مي كردند، در اثر جيوة متيل دچار مسموميت مي شدند. اين اثر نمونه اي است بارز و مشخص از عكسهايي كه در اين دسته بندي مي گنجند. بر روي جلد كتاب، با حروف درشت نوشته شده است:«داستان مسموميت يك شهر، و مردماني كه پايداري دليرانه را برگزيدند». نخستين سطر مقدمه اعلام مي كند، «اين كتاب بي طرفانه نيست، از سر شوريدگي آفريده شده است».
بروس ديويدسون از مدافعان سرسخت حقوق مدني در دهة 1960 عكسهاي پرشوري از اين مبارزه گرفت. او همچنين كتابي پديد آورد به نام خيابان صدم شرقي، كه به شرايط زندگي در محلة هارلم مربوط مي شد و هدف از آن بهبود بخشيدن به اين شرايط بود. دني ليون نيز در دفاع از حقوق مدني تلاش مي كرد، و اثرش تحت عنوان گفت و گو با مردگان تحقيقي همدلانه است دربارة شرايط زندگي زندانيان. كتاب زير خط: فقيرانه زيستن در ايالات متحده، اثر يوجين ريچاردز، با تصاوير و مصاحبه ها، استيصال جوانان شهري، مبارزة مزرعه داران ناحية غرب مركزي، نكبت روزمرة زندگاني مهاجران مكزيكي ساكن شهرهاي مرزي تكزاس، و سايرين، را باز مي نماياند و ابراز تأسف مي كند از فقري كه در دهة 1980 همچنان بر جامعة امريكا حاكم است.
 
عكسهاي ارزيابي زيبايي شناختي
عكسهاي ديگري هم قضاوت مي كنند، اما نه دربارة موضوعات اجتماعي، بلكه راجع به مقوله هاي زيبايي شناختي. عكسهاي اين دسته بندي چيزهايي را نشان مي دهند كه به اعتقاد عكاسانشان ارزش و شايستگي تأمل و انديشه گري زيبايي شناسانه را دارند. اين تصاوير معمولاً دربارة جنبه هاي شگفتي آفرين انواع مختلف صورتهاي بصري هستند و اينكه چگونه مي توان آنها را به صورت عكس باز نماياند. براي اغلب مردم، اين آشناترين نوع «عكاسي هنري» است. عكسهاي اين دسته بندي معمولاً نشان دهندة چيزهايي زيبا هستند كه به گونه اي چشمنواز عكاسي شده اند. موضوعات بي نهايت اند، اما رايجترينشان عبارتند از بدن لخت، منظره و طبيعت بيجان.
پيكرهاي برهنه معمولاً بي چهره و گمنام اند، گاهي اوقات صرفاً نيم تنة مرد يا زني را نشان مي دهند، يا اتودهايي هستند از صورت انساني. با دقت نورپردازي شده و حالت گرفته اند، و تركيب شان به نحوي است كه نهايت تأثيرزيباشناسانه را بر جاي گذارند. غالباً اندامهاي باريك و ظريف، يا عضلاني و جوان برگزيده مي شوند، نظير عكسهاي سياه و سفيد رابرت مپلتورپ از مردان عريان يا حوانند مثل عكسهاي جاك استرجس، اما گاهي اوقات نيز پير و سالخورده اند، مانند خودنگاره هاي جان كاپلند، يا فربه و گوشتالو هستند، مثل تصاوير برهنة ايرونيگ پن، بعضي وقتها اندامها به وسيلة عدسيها يا زواياي ديد كژيده و از شكل طبيعي خود خارج مي شوند، نظير عكسهاي برهنة سوررئاليستي بيل برانت، در پاره اي مواقع عكسها را بريده و بازآرايي مي كنند، مانند تصاوير انتزاعي تتسو اوكوهارا از پيكرهاي عريان. گاهي اوقات در فضاهاي خالي واقع شده اند نظير عكسهاي برهنة روت برنهارد، ولي اغلب در محيطهاي طبيعي به معرض تماشا گذاشته مي شوند، مثل بدن هاي برهنة ادوارد و ستون در شنزارها و تصاوير عريان وين بالوك، كه در جنگلهاي سرسبز و پر ابهت شمال غربي گرفته شده اند. در برخي موارد، فرمهاي انساني جامه پوشيده اند، مانند پرتره هاي ايموجن كانينگهام از مارتا گراهام، در حال رقص. اما همة اين عكسها نظر ما را متوجه جنبه هاي زيباشناختي صور انساني مي كنند: حالت و وضعيت قرار گرفتنشان و اينكه چگونه به واسطة‌ عكس بازنماياينده شده اند در اين مورد مؤثر است.
منظره همواره براي همة هنرمندان، و به ويژه عكاسان، منبع بي پايان الهام و شگفتي بوده و هست. انسل آدامز، مشخصاً، آثار عظيم خويش را بر اساس مناظر طبيعي غرب امريكا آفريد. امروزه، بسياري عكاسان سنت آدامز را ادامه مي دهند، همان طور كه خود او دنباله رو پيشكسوتانش، استيگليتس و وستون بود. پل كاپونيگرو از استونهنج و چشم اندازهاي جزاير بريتانيا عكس برداشته است؛ ماينور وايت، از مناظره نيوانگلند و نماهاي نزديكي از امواج فروريزنده؛ هري كالاهان، از منظره هايي در شهر و پلاژهاي عمومي و چشم اندازهاي شهرها در ايالات متحده و خارج. جان ساركوفسكي خصوصيات اصلي اين سنت عكاسي را چنين جمع بندي مي كند:«عشق به كمال و بلاغت عكاسي، حساسيتي فوق العاده نسبت به محتواي عرفاني مناظر طبيعي، اعتقاد به وجود يك زبان صورتگرايانة جهاني، و حداقل توجه نسبت به انسان به عنوان حيوان اجتماعي».
در آثار كساني كه در زمان معاصر از مناظر عكس مي گيرند غالباً از حضور يا مداخلة تحميلي انسان نيز نشانه هايي يافت مي شود. ويليام كليفتز از همان سرزمينهايي ديدن كرد كه انسل ادامز به آنها پاي نهاده بود، ولي، بر خلاف او كه عوامل تداعي كنندة حضور انساني را به حداقل رسانده بود، كليفتز بسياري از مناظر با شكوهش از غرب را با تصوير جاده هاي كثيف و حصارها و سيمهاي خاردار آفريد. جوئل ميروويتس در روشنايي دماغه و خليج/ آسمان توجهش را به ظرافت نور و رنگ در جزيرة دماغة كد معطوف داشت، اما تصوير غالباً دالانهاي سرپوشيدة مقابل اقيانوس را نيز- كه از آنجا عكسبرداري شده اند- به نمايش مي گذارند. پس از دماغة كد او دوربين بزرگش را به سمت شهر چرخاند و سن لويي و طاق را پديد آورد. باربارا كستن كارش را ساختمانهاي شهري آغاز مي كند، معمولاً به سراغ ساختمتنهاي جديدي مي رود كه به سبب معماريشان شهرت دارند- نظير موزة هنرهاي معلص لوس آنجلس، و با استفاده از زواياي غريب و نامتعارف، نورهاي رنگي شديد و آينه ها، آنها را دگرگون مي كند و به نمايشهاي رنگين هندسي بدل مي سازد.
 
 
 
 

مقدمه

پايين دست صحراي آفريقا منطقه ي وسيعي از آن قاره از جمله بلنديها استپهاي گسترده و جنگلهاي باراني استوايي افريقا قرار دارد‍،در اين منطقه،به ويژه در پادشاهي هاي نظام يافته ي افريقاي غربي كه با خليج گينه مرز مشترك دارند،تعداد بيشماري از فرهنگهاي پربارو متنوع سياهان نشو نما كرده است؛قوم يوروبا كه در نيجيريه ي كنوني سكونت دارد،خلاق ترين و نيز با استعداد ترين قوم اين ناحيه است.

رابطه ي اروپاييان با هنر هاي افريقاي سياه دست كم چهار مرحله ي متمايز را پشت سر نهاده است. در آغاز سياحان ،نخستين سودا گران و مهاجران دست ساختهايي را به  عنوان تحفه به سرزمينشان به ارمغان مي بردند و به يمن اين كار شماري از اشياي چوبي باقي مانده اند،زيرا عمر اين گونه اشيا در جامعه و شرايط اقليمي افريقا ناگريز كوتاه است. سپس، با توسعه ي پژوهش هاي مردم شناختي در سده ي نوزدهم ،اين اشيا به عنوان نمونه هايي از هنر مردم افريقا در موزه هاي تاريخ طبيعي به نمايش گذاشته شدند. پس از آن، در آغاز سده ي بيستم، نمايشگاه هاي بزرگي در شهر هاي بزرگ اروپا برگذار شد و هنرمندان ماجراجوي اروپايي ويژگي هاي زيبايي شناختي هنر افريقا را كشف كردند و از آن الهام گرفتند . از آن پس به يمن كاوش هاي باستان شناختي ،كه هنوز ناچيز و محدودند ، تعداد بيشماري از اثار هنري بسيار زيبا و كهن درباري كشف شده است كه قدمت آنها به دوران پيش از ورود اروپاييان به آن سرزمين مي رسد؛آثار اخير بر اساس پژوهشهاي منظم و بنابر نتايج پژوهشهاي مردم شناختي،زبان شناختي و مذهبي تقسيم بندي و تعبير شده اند، نتايج پژوهش در زمينه ي هنر هاي به هم وابسته ي موسيقي ،رقص و ادبيات شفاهي نيز در اين كار مورد نظر قرار گرفته است زيرا افريقاييان از دير باز در اين هنر ها تبحر داشته اند.

"هنرهاي كهن قديمي ترين نمونه هاي شناخته شده هنر افريقا شكلهاي در خور توجه انسان و جانورانند كه بر خرسنگها نقاشي و كنده كاري شده اند و به دوره نوسنگي مربوط مي شوند . بيشتر اين آثار در سال 1956 و سالهاي بعد در جايي كشف شدند كه امروزه كويرهايي در جنوب الجزاير هستند اما زماني منطقه هاي سرسبز و پر رونق بودند. شايد اين اثاربه دست نياكان قبايل كنوني افريقاي سياه در زماني بين هزاره پنجم و 1200ق.م افريده شده اند سرديس هاي كوچك و تكه هايي از تنديسهاي رسي ديگري كه خاستگاه آنها نيجريه مركزي است، قديمي ترين نمونه هاي موثقي هستند كه از هنر افريقاي سياه در دست داريم .اين اثارهمگي به فرهنگ نوك نسبت داده شده اند و تاريخ ساخت آنها را ميتوان بين ق.م.500تا 200ق.م.تعيين كرد .

كشف مجموعه هایي از سرديسها وصورتكهاي رسي زيبا و طبيعن گرايانه در1910 در ايفه واقع در نيجريه نگرش ما را به هنر افريقا در خور توجهي دگرگون كرد ،اما كشف اتفاقي يازده سرديس وصورتك عالي مفرغي در همانجا در 1928شگفتي همگان را برنگيخت . هنرمندان ايفه با روش ريخته گري دقيق (موم گمشده) به خوبي آشنا بودند . آنها سرديس ها  را با گل رس حجم پردازي مي كردند،روي آنها لايه ي نازكي از موم مي كشيدند و سپس سرديس ها را با گل رس مي پوشاندند . هنگامي كه اين قالب سخت مي شد حرارتش مي دادند ، در نتيجه ،موم ذوب مي شد و به جاي آن فلز مذاب مي ريختند به طوري كه فلز گداخته شكل و ضخامت لايه مومي اوليه را مي گرفت . پس از سرد شدن قالب رسي را مي شكستند و از مفرغ سخت شده جدا مي كردند و گل رس درون سرديس نيز خالي مي شد . همه قوم هاي ساكن سرزمين هاي  مديترانه اي در دورانهاي كهن با اين روش كه توسط قومهاي عصر مفرق ابداع شده بود اشنايي داشتند . هيچ مدركي حاكي از از وجود رابطه ميان تمدن ايفه كه بين سدهاي 11و13 ميلادي رونق داشت و تمدنهاي مديترانه اي در دسترس نيست اكنون همگان پذيرفته اند كه هنرمندان ايفه روش ريخته گري را خود به تنهايي كشف كرده اند.

اين سرديس هاي تكچهره ،شكوه و زيبايي خاصي دارند و هرجامعه اي كه توفيق ساخت چنين اثاري را داشته باشد به درستي مي تواند انها را اثاري كلاسيك تلقي كند . سرديس باوقار و شكوهمندي كه ديهمي از پر و آذيني قايم و درهم بافته بر بالاي ان قرار دارد روزگاري به عنوان سرديس اولوكون ملكه افسانه اي همسر دومين اوني ايفه شناسايي شده بود. اما اكنون احتمال مي رود كه تمثال يكي از اونيها بوده باشد . سطح پهن و صاف پوست صورت با شيارهاي موازي كه نشان دهنده زخم هاي قبيله اي هستند ، مخطط شده است و پيرامون دهان و استخوان فك ، شايد راب اويختن روبنده اي مهر دوزي شده است سوراخ گشته (در يكي از سوراخها يك مهره شيشه اي سياه پيدا شده است )؛اين روبنده هنوز رواج دارد و تصور مي رود شنوندگان را از تاثير شديد كلمه هاي كه توسط چنين مقامي ادا مي شود محفوظ مي دارد شايد قرار بوده است كه ابن سرديس ها بر اندام هاي چوبين سوار شوند ، اما چنين ظني قطعي نيست .

سياحان پرتغالي نخستين اروپايياني بودند كه در سده 16 از پادشاهي بنين در نيجريه ديدار كردند ؛ بنين  به سبب تجارت برده و اسارت انسانها شهرت داشتند . اما تا پيش از 1897 ، هنگامي كه شهر بنين توسط بريتانيا ويران شد و شماري بسيار از اشيا مفرقي زيبا مطعلق به كاخ سلطنتي انگلستان انتقال يافت ، هنر بنين چندان شناخته نبود . يكي از اين اشيا سرديس ظريف و شكوهمندي است كه قدمتش به اوايل سده 16 مي رسد و اكنون به عنوان تمثال ملكه مادرشناسايي شده است . اين سرديس طوقي پهن و مهره دار به گردن و سر اذيني زيبا شاخ دار به سر دارد كه به شكل شبكه اي متشكل از مهره هاي در هم بافته است . در جامعه هاي افريقايي ملكه مادر به عنوان شخصيتي قدرتمند بود ؛ در پيكره هاي شكوهمند قوم يوروبا ملكه مادر اغلب پشت شاهان ايستاده اند و از انها بلند قامت ترند . بنا بر روايت هاي شفاهي شيوه ساخت ظريف مفرقينه هاي ريختگي بسيار نازك از فرهنگ قديمي تر از ايفه بر گرفته شده است ، اما در اينجا نوعي نقش پردازي از واقع نمايي سرديس هاي شكوهمند ايفه كاته است .

يوز پلنگ هاي زيبا از عاج با صفحه هاي مدور برنجي تزيين شده اند و نماد قدرت سلطنتي به شمار مي روند و نيز بسياري از نقش برجسته هاي مفرقي باشكوه كه از كاخ سلطنطي به دست امده اند نمودار ديگري از سبك بنين هستند يكي از نقش هاي برجته نقشي است كه به سده 16 يا 17 م مربوط مي شود و شاهي را مي نمايد كه يك پهلو بر مركبي كوچك و ناشناخته سوار است . دو كودك از دو سو افسار مركب را در دست دارند و دو ملازم درشت اندام تر در طرفين شاه با شاخه هاي نخل بر سرش سايبان ساخته اند . در سبك بنين اغلب حجم هاي با صلابت و استوانه اي در تضاد با سطح هايي هستند كه با شيار هاي موازي ، خياره و نقش هاي تزييني كه پس از قالب ريزي روي سطح كار نقر شده ، اذين يافته اند . در اين سبك از نظام تناسب سه گانه تبعيت مي شد كه عبارت بود از مقياس بزرگ براي سر ، نصف ان مقياس براي و دستها و نصف مقياس تنه براي پاها ، چنان كه از مجسمه هاي كوچك و تمام قد رمي ايد ،هنر ايفه نيز از چنين ويژگي برخوردار بوده . مقياس دو گانه يا سه گانه (سر ، تنه ،دستهاي بزرگ و پاهاي كوچك )با تغييراتي در همه پيكرهاي چوبي افريقايي ديده ميشود .

"هنرهاي تصويري متاخر بيش از دويست  فرهنگ قبيله اي متمايز كه در پايين صحراي افريقا پراكنده اند ، در گذشته همچون امروز سبكهاي متنوعي پديد اورده بودند كه بي گمان عناصري از اثار قديمي تر و از دست رفته تر را به شكلي نقش پردازي شده ، تداوم بخشيده است زيرا پيكره سازي مانند ديگر حرفه هاي عملي از پدر به پسر منتقل ميشده . كناره هاي منحنب قابند هاي نا مساوي در ها شكل تنه درختاني را كه از انها ساخته شده اند را حفظ كرده اند اين قاب بند ها به لولا هايي منتهي مي گردند كه درون مادگي هاي سنگي مي گردند و با فاصله هاي بي ترتيب به پنج رديف نقش افقي با فاصله هاي نامنظم تقسيم بندي شده اند ؛ در هر رديف از نقشها صحنه ديدار يكي از مقامات بريتانيايي با شاه به تصوير در امده است او بر تخت جلوس كرده و همسر ارشدش پشت سر او ايستاده. ملتزمين شاه در سمت چپ و مقام بريتانيايي ،كه ميان ملازمانش درون هودجي حمل مي شود در سمت راست ديده مي شوند و همه اينها به صورت نقش برجسته زير بري شده اند و از اين رو بسيار چشم گير هستند . كار اصلي بنا به روش معمول در پيكره سازي با چوب با تيشه انجام گرفته و خطوط نازك با چاقو انجام شده . هر چند در اين اثاز نمايشي از نماش فضا ديده نمي شود اما تفاوت بين عالم شاه و جهان مامور بريتانيا يي به گونه اي القا شده و نقش و نگارهاي جناقي ، پر اذين و سر زنده سمت چپ با تزيينات ملايم تر و در يك مورد نبود تزيينات در سمت راست در تضاد است . در ها بخشي از يك برنامه 4 ساله پيكره سازي در كاخ اوگو گا بودند طي اين برنامه همچنين شماري تير عظيم ايوان كه به شكل پيكره گروهي تراشيده شده اند، ساخته شد . اثار لووره هنوز نيز در كاخها ديده مي شود ؛ همسرانش در قصيده اي اين كاخ هارا با افتخار بر شمرده اند .

ايا مي توان از اين گويا تر نشانه اي از حرمت هنرمند و منزلت كلام در جامعه اي يافت ؟

يكي ديگر از پيكرتراشان برجسته يوروبا در دورانهاي اخير ماكو اهل دهكده ارين بود كه حدود 1927 در گذشت و پس از او پسرش توبيو كار پدر را پي گرفت . ماكو نيز اولووه ،شماري پيكره چوبي شكوهمند ساخت كه به عنوان تير ايوان به كار امده اند و معروف ترين انها در در زيارتگاهها مو جود است .اثري كوچكتر ، تنديس جنگجوي سواره كه صحيح و سالم مانده سبك ماكو را در اوج شكوفايي نشان مي دهد . اين اثر با خطوط منحني بلند و انعطاف پذيرشنه فقط شكل اوليه بلكه سر زندگي درخت را كه از ان تراشيده شده حفظ كرده است رد تيشه بر سطح پهن و صاف پيكره كاملا نمايان است . و با خط هاي ظريف مو و سيبيل ، ريش و سر اذين و زيورها كه با چاقو پديد امده اند ،تضاد دارند . شيوه اجراي سنتي اين قبيل اثار ،زاويه ها و خط هاي صافي كه در انها ديده مي شود طي نخستين دهه سده 20 توجه كوبيست ها را به خود جلب كرد.

 

"فرهنگ اقيانوسيه " 

 

اقوام مختلط شبيه مغول و ملانوتيك (سيه چرده )اسيا مجموعه اي يكسره متفاوت اما بسيار گسترده از ارزشهاي زيبايي شناختي و عاطفي را به كار گرفتند ؛ اين اقوام در هزاره دوم ق.م، بي انكه بدانند كجا مي روند ، يا حتي مطمين باشند كه به خشكي مي رسند ،ماجرا جويانه به سير و گشت در امدند و در جزايري كه در اقيانوس ارام غربي پراكنده اند سكني گذيدند . قبايل گوناگوني كه در جنگل هاي باراني نواحي ساحلي ،دره رودها و بلندي هاي گينه نو نشو و نما كردند ، اغلب شكارچي سر بودند (تصور مي رفت كه قدرت دشمن در سر او نهفته است و سر شكار شده را اغلب رنگ اميزي مي كردند )و گاه در مراسم اييني ادم خواري مي كردند . دست بازمانده هاي اين مردم اغلب جوبي و نقش دار و بنابراين اثاري متاخرند و براي براوردن نياز هاي عملي و تشريفاتي انها طرح ريزي شده اند نقوش انساني و جانوري زيبا در كنار شكل هايي قرار دارند كه در نگاه نخست سرا پا انتزاعي به نظر مي رسند.

سر پرندگان كه چون تاج بر تاركشان جا دارد و قايق بزرگ با باله ها و با دهان فراخ ،خندان و پر دندان و زبان تازيانه مانندش از نظر صلابت و جاذبه نمايشي با عالي ترين اثار سرخپوستان ساحل شمال غربي امريكا برابري مي كند .

هويت پيكره هاي سنگي غول پيكر جزيره ايستر هنوز دانسته نيست . اما شايد تمثالهاي نياكاني بوده اند ؛پيكره ها در رديف هاي طولاني ، كه ياداور ستونهاي خر سنگي بروتاني است ارايش يافته اند و در امتداد جاده هايي كه به دهانه هاي آتشفشاني كه از پيكره ها از گدازه نرم آن ساخته شده اند ، منتهي مي شوند . در سده 17 ، نخستين سياحان اروپايي دريافتند كه ساكنان اين جزيره از هويت و معناي اين مجسمه ها چندان اطلاعي ندارند و بسياري از انها را به دريا افكندند . پشت سر پيكره ها به كلي از قلم افتاده و اندامشان نيز بي شكل است ، چنان كه در واقع به رديفي صورتك با چشمان خيره و تهي مي مانند كه عظمت مقياس به انها ابهت بخشيده و به چشم اندازي پيوندشان داده كه زماني حاصلخيز بوده اما اكنون متروك و دلگير است . زماني در حدقه تهي چشم اين مجسمه ها صدف هاي نقش دار نشانده شده بود و بي گمان در ان هنگام از اين نيز پر راز و رمز تر مي نمودند . چگونگي جابجايي انها مانند كاربردشان اسرار اميز است . بسياري از اين پيكره ها را در معادن كشف شده اند .

 

"هنر سرخپوستان امريكاي شمالي"

نخستين اروپايياني كه به امريكاي شمالي پا نهادند و سكنه ي آنجا را«هندي»(هندي شمردگان) خواندند از واقعيت چندان دور نبودند،زيرا در واقع اين اقوام حدود 30000-10000پيش از ميلاد از طريق تنگه ي برينگ از آسيا به آنجا آمده و حتي شايد سنتهاي امريكايي را با خود به همراه برده بودند. بسياري از اين قبايل خانه به دوش و شكار چي هنوز از نظر تكنولوژي در عصر سنگ به سر مي بردند و حتي برخي از آنها ،به رغم كوچهاي دسته جمعي اجباري ،تا سده ي كنوني به همان وضع باقي مانده بودند.اطلاق نام «بوميان امريكا» به دودليل گمراه كننده است:نخست آنكه،هنگامي كه اين مردمان به قاره امريكا پا نهادند آن سرزمين به طور رسمي به اين نام خوانده نمي شد،و دوم اينكه،بنابر تعريف هر كس كه در امريكا زاده شده باشد بومي امريكاست.بنابراين، در نبود عنواني مناسب تر ،در اين تحقيق اصطلاح «سرخپوستان امريكا» اختيار شده است.

تصور ما از سرخپوستان امريكا برتصويري كهنه و گمراه كننده از «وحشيان برهنه» خانه به دوش و چادر نشين مبتني است. هر چند سرخپوستاني كه در پي تهاجم اروپاييان به قلمروشان به دشت هاي پهناورامريكا رانده شده بودند،به سبب شرايط محيطي ناگريز كاري جز شكار گاوميش نداشتند و پيوسته از جايي به جاي ديگر كوچ مي كردند،اين امر در مورد قبيله هاي ساكن نواحي جنوب غربي يا قومهايي كه زماني در شمال شرقي و در مركز ايالات متحده كنوني مي زيستند،به هيچ وجه صدق نمي كند. اين قوم هاي اخير مختلط بودند و قبايل گوناگون از نظر شكل ظاهري تفاوت چشمگيري با يكديگر داشتند. آنها به دهها زبان گوناگون تكلم مي كردند كه اغلب هيچ رابطه اي با يكديگر نداشتند. در دوران يخبندان اين مردم،مانند انسانهاي دوره پارينه سنگي در اروپا،با شكار و گرد آوري خوراك روزگار مي گذراندند. اما از حدود 7000ق.م. در دهكده ها سكنا گزيدند و از حدود1000ق.م. تا 1700ق.م. با كشاورزي روزگار مي گذراندند و د ردهكده هايي مي زيستند كه از كنار هم قرار گرفتن آنها شهرك هاي قابل توجهي در امتداد رود هاي بزرگ  مركز قاره ي امريكاي شمالي پديد آمده بود. حفاري هاي متعدد آشكار كرده است كه اين سرخپوستان با يكديگر دادو ستد گسترده اي داشته اند،زيرا در گورستانهاي آنها اشيايي كشف شده كه خاستگاه آنها هزاران فرسنگ دور تر از آن مكان بوده است. آنها،مانند قوم هاي اروپاي شمالي،خانه هايشان را با كنده ي درختان مي ساختند كه به شكل قائم نصب و گل اندود مي شد.

بناهاي عمده سرخپوستان پشته هاي معروفي هستند كه در سراسر فاصله فلوريدا و ويسكانسين ديده مي شوند. زماني فقط در دره ي اوهايو بيش از 10000 پشته وجود داشت كه بلندي برخي به 5/30 متر مي رسيد .

اين پشته ها بسته به فرهنگي كه پديدشان آورده بود،براي مقاصد ديني،به منظور خاكسپاري اقامت فرمانروايان و اشراف و يا به عنوان معبد به كار مي آمدند. بعضي از آنها به شكل جانوران يا پرندگان غول آسا با بالهاي گشوده(كه ياد آور چاتال هيوك است)ساخته شده اند،برخي مخروطي يا گنبدي شكل هستند و متاخر ترين آنها به شكل هرم ناقص بنا شده است.بزرگ ترين اين پشته ها كه در كهوكيا در حومه ي سنت لوئيس ايلينوي،واقع است،از بزرگترين اهرام مصر حجيم تر است.عجيب آنكه ميليون ها تن خاكي كه در ساختمان اين پشته ها به كار رفته،با زنبيل يا بقچه به محل برده و كوبيده شده است.بيشتر پشته ها براي هحداث شاهراه ها و مخازن آب با بيل يا ماشين خاكبرداري تخريب شده اند اما هزاران پشته هنوز همچنان پا بر جاست.

سرخپوستان ناحيه جنوب غربي در دهانه ي غار هاي فراخي كه در دل صخره ها قرار داشت،دهكده هايي از سنگ و آجر ساختند كه با شكوه ترينشان كاخ صخره اي معروف مساورده در كلرادو است.كه قدمت آن به حدود 1150م. مي رسد. در اينجانيز ديگر بار،شايد به تصادف،ياد چاتال هويوك مي افتيم،زيرا در اين دهكده نيز چون چاتال هويوك خياباني در كار نيست،خانه ها در رديف هايي با اختلاف سطح آرايش يافته اند و ورود به هر خانه فقط از خانه اي ديگر و با نردبان امكان پذير است. اخلاف سرخپوستان آناسازي ،كه زماني اين بناي شگفت انگيز را ساختند،امروزه د رپوئبلو هاي خشتي كه بي كم وكاست بر اساس همان اصول ساخته شده اند،زندگي مي كنند. نقاشي روي ماسه كه به اعتقاد سرخپوستان اثري شفابخش دارد،اكنون نيز در ناحيه جنوب غربي رايج است،اما هر اثر اندكي پس از تكوين نابود مي شود. نقاشان كنشي نيويورك در دهه ي 1950 براي نقاشي هاي روي ماسه در مقام آثار هنري اهميت بسياري قائل بودند. در سالهاي اخير پيكره هاي تزئيني ممتازي چون صورتك خرس گونه ي هايدا چندان مورد توجه قرار گرفته اندو چنان طرفدار پيدا كرده اند كه برخي از قبيله هاي ساكن ساحل شمال غربي براي تعليم اسلوب هايكهن،و گاه از ياد رفته ي خود برنامه هايي تدوين كرده اند.

پتو هاي دستباف سرخپوستاننيز سخت مورد پسندند و از اين رو در بين مجموعه داران طرفداران بسياري دارند و به نمايش در مي آيند. جذابيت طرح هاي زنده و درخشان اين پتو ها از تضاد و تاثير متقابل شكل هاي هندسي ساده ناشي مي شود. چادر ها و سپر هاي نقش دار، انواع سفالينه و سبد و جامه هاي منجوق دوزي شده،با رنگهايي درخشان و طرح و ساختي زنده و شاد،نيز بسيار مورد توجه اند. شايد جذاب ترين آثار جديد تر سرخپوستان تنديس هاي جانوري تشريفاتي متعلق به ساحل شمال غربي باشند كه در باور هايشان مبني بر اين كه نياي انسان، حيوان بوده است،ريشه دارد پس از مرگ شخصي كه داراي حق مالكيت آبا-اجدادي به اشيايي از اين دست باشد،ضيافت بزرگي موسوم به پاتلاچ برگذار مي شود و طي آن ميزبان به ميهمانان برجسته اش هدايايي نفيس پيشكش مي كند؛ميهمانان نيز به نوبه ي خود ناگزيرند كه با برگذاري پاتلاچي با شكوه تر و تقديم هداياي گران بها تر اين گشاده دستي را جبران كنند .

اين رويداد ها در پيكر هاي چوبي بزرگ تلينگيت- در قالب انواع لغاز در،ديرك توتمي،سنتوري و شباك جداگر- ثبت و جاويدان مي شود.يكي از با شكوه ترين اين آثار شباكي به شكل خرس است سطح پهن پيراموني با خطوط كناره نماي منقور و راستگوشه اي كه زاويه هايش اندكي مستدير است،به اين اثر حالتي حجيم بخشيده اند و كل تركيب بندي سخت مهار شده است. خرس بزرگ با دست و پاي گشوده، مانند پلنگ سكايي در جنوب روسيه كشف شده، خرس هاي كوچكتري را در شكم،گوش ها،مفصل ها،و حتي چشم و دهانش جا داده است.

از سوي ديگر،در هر يك از گوشه هاي صورتك خرس متعلق به قوم هايدا خرسهايي كوچك جا داده شده است؛ اين صورتك از چوب نقش دار و چشم ها و دندانهايش از صدف آبي درخشان رگه دار است،چنان كه گويي از نگاه خيره ي جانور،به آسمان و گذشته هاي دور مي نگريم.

سرنوشت شومي كه فاتحان سفيد پوست براي سرخپوستان رقم زدند،با سرگذشت غم ناك بردگان افريقايي برابري مي كند و هر دو واقعه از سياه ترين فصل هاي تاريك امريكا به شمار مي روند و هنوز هم به پايان نرسيده اند.

اسكان اجباري سرخپوستان در قرارگاه هاي ويژه سبب شد كه تمدن آنها نابود شود و چيز درخور توجهي جايگزين آن نشود. فقط در ناحيه جنوب غربي است كه فرهنگ سرخپوستان امريكا كم و بيش با همان شور و حال پيشين رونق دارد. با اين همه،برخي از اخلاف پشته سازان غرب ميانه و صخره سرا هاي غرب دور ده ها سال است كه در ساخت اسكلت هاي فولادي آسمان خراش هاي امروزي امريكا دست داشته اند و به سبب مهارت زياد و شجاعت و خويشتن داري افسانه اي خود در تكوين مهم ترين بناهاي جهان امروز سهمي ارزشمند داشته اند،هر چند شمار معدودي از سفيد پوستان امريكايي از اين واقعيت آگاهند.  


هنر انتزاعي سده بيستم را در چaارچوب شيوه‌اي واحد و يكپارچه مي توان محدود و مشخص كرد و نه به تعريض جامع و مانع مي توان در آورد. زيرا طي هفتاد سال اخير در عرصه گسترده آن تحولات بسيار به حصول پيوسته است و هنرمندان نوپردازي كه «انتزاعگري» را هدف خود قرار داده اند براي رسيدن به آن مسيرهاي مجزايي را در پيش گرفته‌اند.

از همان سال 1910 كه اصطلاح (هنر انتزاعي) در تعريف آثار نقاشان و پيكرتراشاني به كار رفت كه توجه به بازنهايي واقعيات مشهور نداشتند بلكه هدفشان تجسم بخشيدن به مفهومي كلي يا صورتي ذهني و يا صرفاً ايجاد تجربه‌اي هبري و چه بسا عقلاني از راه تركيب بخشي به خط و سطح و حجم و رنگ بود. نارسايي و ابهام آوازه (انتزاعي) به هنرشناسان آشكار مي نمود. مگر نه هر اثر هنري از اين جهت كه جنبه اي يا نمايي از طبيعتي مشهود را از ديگر جنبه ها و نماهاي ممكن به طور اخص جدا مي سازد. و به تجسم در مي آورد، اصالتاً خاصيت انتزاعي دارد؟ از سوي ديگر هنر انتزاعي، و بينش انتزاعي سابقه دارترين بروز هنري نوع بشر بوده كه پيشينه اش به دوره پارينه سنگي، يعني به بيش از پانزده هزار سال قبل مي رسيده است و نمونه هاي بارز آن بسياري از پيكره هاي الاهگان باروري ونقوش صخره اي است كه از آن دوران بر جا مانده است. پس واژه انتزاعي چه پديده و يا ويژگي نو ظهوري را مي توانست به تعريف در آورد؟
مقوله‌ي هنر نيز نمايشي و آبستره عموماً در انتها بيشتر به نوعي جدل ختم مي شود تا روشن كردن اصل موضوع مخالفان متحصب و حاميان اين هنر، همواره به بن بست ميرسند، زيرا انكار حقانيت اين هنر همان قدر بي فايده است كه سعي كردن در اثبات اصول آن به عنوان اصول جزمي هيچ قاعده‌ي هنري بخودي خود نمي تواند مورد تصديق يا اعتراض قرار بگيرد، بلكه بايد با مراجعه به كيفيت آثاري كه ارائه مي دهد، قضاوت شود. پس از نيم قرن تحول و انقلاب، غليرغم مقبوليت كنوني اين هنر در جهان، آبستره هنوز داراي مشكلات تاريخي و زيايي شناسي است. اصطلاح آبستره اغصولا داراي ايهام است و نتيجتاً نياز به بحث دارد. زيرا به سادگي مي توان ادعا كرد كه هنر كلاً آبستره است و يا با پيكانو هم رأي شد كه هنر مجرد اصلاً وجود ندارد و هرگونه تلاش براي يافتن اصطلاحي ديگر نيز بي نتيجه مانده است. يكي از مفسرترين اين نهضت، ميشل سوفور گفته است: (من هنري را آبسته ميخوانم كه بازگو كننده‌ي واقعيت شكلي نباشد حتي اگر اين واقعيت نقطه‌اي باشد كه هنرمند را از آن آغاز كرده است) هنر آبستره به دوره‌ي تاريخي تقسيم مي گردد. دوره‌ي اوليه (1916-1910) زمانيكه هنر آبتسره نتيجه‌ي يك روند طبيعت بود. دوره‌ي دوم را كه از 1917 با نهضت ديستامل آغاز گرديد و هنوز هم ادامه دارد) در اين دوره اصل مطلقي كه هنرمند باآن آغاز به كار مي‌كند، «تجديد به خاطر تجديد» است. اگر دوره‌ي اول راه «هنر آبستره» و دوره دوم را «هنر غير نمايشي» بناميم شايد موضوع روشن تر شود.
نقاشان پذيرفتند آنچه در هنرمند اهميت دارد راه حل هايي نويني براي مسائل فرم است. فرم نقش نخست را دارا است و موضوع نسبت به نقش ثانوي را دارد.
بنا به توجه به دهساله هاي اخير معادلهاي ديگري براي (هنر انتزاعي) به كار گرفته شده است. چون هنر (غير بازنمايي) يا غير طبيعتگري، هنر (غير تصويري) و (هنر شي رد) كه آخرين آنها است.
هنر انتزاعي اصالتاً خاصيت عقلاني و منطقي دارد، يا در بسياري از آثار هنرمندان معاصر چون معادله اي رياضي است كه به صورتي مرئي در آمده باشد.
هنرمند انتزاعگر با مفاهيم كلي و صور ذهني يا به گفته بعضي (مثل افلاطوني) سرو كار دارد. و هدفش مرئي ساختن آن صور در هيئتي كلي نما و عاري از جزئيات و خصوصيات فردي است.
كله در يك سخنراني درباوهاوس بيان مي‌كند كه چگونه با ربط دادن خط ها، سايه ها و رنگ ها به يكديگر و كم و زياد كردن تاكيدها در نقاط مختلف اتود خود را آغاز كرده است تا بتواند به آن حالت تعادل يا صحت كه همه نقاشان در پي اش بوده‌اند نائل آيد. كله معتقد بود كه اين شيوه آفرينش صور ذهني يا تمثالها بيش از هر گونه نسخه برداري طوطي وار به طبيعت است. مي گفت به دليل اين كه خود طبيعت است كه به دست هنرمند،‎ آفرينشگري فاينينگر نقاش آمريكايي كه او نيز در باوهاس كار مي كرد راه حل مبتكرانه‌اي را عرضه كرد كه آن عبارت بود از ساخت تصوير ها به كمك مثلت هاي روي هم افتاده به نحوي كه گويي ترانسپارانت (يا نامحسوس اند) و حالتي از لايه هاي روي هم قرار گرفته‌اند را القاء مي كننند بسيار شبيه به پرده هاي نامحسوسي كه گاه در صحنه‌هاي تئاتر استفاده مي شوند. از آنجا كه اين شكلي به نظر مي رسند كه پشت سر يكديگر قرار دارند، تصور عمق را به ذهن قبادر مي كنند.
پيكره هاي آدمي «خمري ك.ر» پيكرتراش انتزاعگر انگليسي يا آثار كاملا تجزيه يافته و (ناب‌هاي) كنستانتين برانكوزي چون پيكره پرنده در فضا كه مفهوم كلي (پرواز) را به قالبي مرئي در مي آورد، و ديگر پيكره بوسه اثر به انكوزي كه صورت ذهني بوسه را در قالبي مكعبي و مجرد و غير ضرروي و عاري داز احساس و نيز با ادراكي عقلاني از نماي كلي همه بوسه هاي آدميان و بدون شباهت غيني با آنان مجسم مي سازد. رهيافت وي چنان راديكال بود كه مي توانست كاريكاتور را نيز تداعي كند.
هنرمند انتزاعگر مي تواند واقعيتي مشهود را نقطه حركت خود قرار دهد و آن را به هيئتي يا شكل انتزاعي درآورد، خواه در مراحل ابتدايي انتزاع تصويري كه به واقعيت مشهود شبيه تر است و خواه در مراحل نهايي انتزاع كه از آن واقعيت نقطه حركت بسي دور مي افتد و شباهت كلا از ميان مي رود. تقريبا اجتناب ناپذير بود كه اين علاقه فراينده به مسائل فرم، تجارت نقاشي آبستره را كه كاندينسكي در آلمان آغاز كرده بود در معرض توجهات تازه‌اي قرار دهد.
وايكسي كاندينسكي در سال 1910 با نقاشي آبرنگي كه به شيوه اخير باز نهايي يا (غير شيء) اجرا و عرضه كرد شاهراهي فراخ به سوي هنر گشوده شد. آبرنگ كاندينسكي آميزه شگرف و بديعي از خطوط لغزان و رنگ هاي بهجت انگيز بود كه بي هيچ شباهتي با موجودات عالم خارج از ذهن تخيل پرداز و رويا زده هنرمند بيرون تراويده بود. كانديسكي علاوه بر شاخي كه در نقاشي داشت و فيلسوف و نظريه پرداز مكتب انتزاعگر نيز شناخته شده است. وي در كتاب مهم خود با عنوان جنبه روحي هنر شرح مي دهد كه چگونه طرد و ابطال مفهومي نقاشي را از مونه، شناخت رنگ را از ماتيس و شناخت مكل را از پيكانو فراگرفت و اضافه مي‌كند كه اين سه راهنمايان راستين به سوي هدف انتزاعگري‌اند. از آن تا به امروز شيوه انتزاعگري با گسترش پذيري و جهت آ‎فريني روز افزون به حيات پر تحول خود ادامه داده است.
آنچه در ظاهر كاندينسكي را تكان داد و باين تكنيك جديد رهبري كرد. يك لباس خوشرنگ و نيز يكي از تابلوهاي خودش بود كه اشتباهاً وارونه بديوار آويخته شده بود. ولي اساساً، با مراجعه به موسيقي، كاندينسكي اصول زيباشناسي خود را كشف كرد و مهمتر آنكه او طرح هاي خود را بديهه سازي و آثار كاملش را كمپوزسيون ناميد. ارزش تصورات آبستره‌ي او ناشي از نبوغ رنگي و نيز كيفيت غنايي اوست.
هنر آبستره گويي در جهت رقابت با موسيقي و معماري به وجود آمده است. البته با آزادي و نظم خاص خود كانديسنكي با نظرياتش درباره موسيقي و موندريان با طرز تلقي‌اش از معماري حدود و وظيفه‌ي هنري آبستره را تعيين كرده‌اند.
پيت موندريان نقاش هلندي، مي خواست تصاوير خود را از ساده ترين عناصر بسازد. خطوط مستقيم و رنگ هاي خاص. او به دنبال گونه اي نقاشي مبتني بر وضوح و انظباط بود كه به نحوي قاوانين علمي يا رياضي جهان هستي را انعكاس دهد. زيرا موندريان مانند كاندينسكي و لكه از خيل عارفان بود و دلش مي خواست كه نقاشي اش واقعيت هايي ثابت فرا پشت صور دائم التغييم نمود ذهني را متجلي سازد.
موندريان و نهضت دستايل (وان دوزبورگ- وان درلك) در جهت عكس تمايلات غنايي كاندينسكي كه از فوويسم و اكسپرسيونيسم به ارث برده بود گرايش هاي ذهني و هندسي كوبيسم را اتخاذ كردند و آبستراكسيون را به حالت غير نمايشي سوق دادند.
با گشايش شاهراه به سوي انتزاعگري، هنرمندان بيشماري با هدفي واحد و تمايلاتي متفاوت در آن به پويش درآمدند و چه بسا از ايشان كه با همت و ابتكار شخصي مسيرهاي انشعابي و گاهش فردي در پيش گرفتند كه سرانجام همه در زير پوشش گسترده شيوه انتزاعي جايگزين شدند. در سال 1912، چك كوپلانيز چند تابلوي آبستره‌ي ملهم از موسيقي به نمايش گذارد. او پيشروي موزيكاليست ها بود. دلونه موسس ارفيسم، رنگ خالص را در ‏آبستراكسيون، بحد لكان، رساند و به اعتقاد او رنگ هم فرم بود و هم موضوع. ولي در در روسيه بود كه تجربيات آبستره به نهايت اوج خود رسيد. سال 1913 ري يونيسم توسط لاريونف و ناتالي گونچار ووا بوجود آمد. و كنستروكتيوسيم به وسيله تاتلين پايه گذاري شد. كه بعد در سال 1920 به وسيله برادران پوزنر و گابوتجديد حيات يافت. به طور كلي يك نظر اجمالي به موقعيت نقاشي، در اواخر جنگ جهاني اول مي رساند كه هنر آبستره در حال پخش و توسعه در همه جا بوده است. در حقيقت جالب توجه است كه نقاشان مختلف مثل ماتيس، لژه و ويون جذابيت اين هنر را درك مي كردند. به هر حال مدت كوتاهي يك وقفه زماني در پيسش بود و پس از آن كوبيست ها ازتجريد دست كشيدند. مسلم شد كه هنوز موافقت همگان تحقيق نيافته است. مهمتر اينكه ظهور سورآليسم در سال 1924، وجود هنر آبستره را متزلزل ساخت و در فاصله‌ي بين دو جنگ موقعيت آن در فراز و فرود بود.
پس از پايان جنگ جهاني اول تلاش هاي نوآوري در عرصه گسترده شيوه انتزاعي موجب انشعاب مسير تازه اي با عنوان (مكتب باوهاوس) و به پيشوايي گروپيوس، معمار، در ويمار (آلمان) شد. براي شرح هدفهاي جاه طلبانه آن ‎آفرينشگاه هنر برگزيده‌هاي زير از متن بيانيه آن نهضت كه به سال 1919 منتشر شد، نقل مي‌كنيم.
معماران و نقاشان و پيكرتراشان پايه سجيه تركيبي واحد ساختماني از نو شناسايي كنند و تنها در آن صورت مي توان به ماهيت فني معماري رسمي، كه اكنون جنبه هنري تفشي يافته است، پي برد .. بيائيد با هم به اين معني توجه كنيم، و ساختماني براي آينده بوجود آوريم. ككه شامل مدرسه هنر معماري و پيكر تراشي و نقاشي باشد. تا روزي كه با دست هاي يك ميليون كارگر بنايي به آلمان افراشته شود كه نفوذ گار بلورين ايمانينوين را در برابر ديدگانمان قرار دهد.
هنرمندان بسيار باهر تمايل فردي به هر نظام مكتبي به سوي باهاوس روي آوردند.
الكساندر كالدر هنرمند آمريكايي راهي بسيار فردي را براي برون رفت از اين وضعيت پيدا كرد. او فرم هايي را با رنگ هاي گوناگون مي ساخت و به حالت معلق در مي آورد و آنها را در فضا چرخ و تاب مي داد. در اينجا تعادل ديگر يك چيز صرفاً كلامي نبود. براي به وجود آوردن چنين تعادل هايي دقيقي كار فكري و تجربي زيادي ضروري داشت.
هنرمند مدرن مي خواهد چيزها را خلق كند. تاكيد را بايد روي خلق كردن چيزها نهاد. هنرمند مي خواهد حس كند كه چه چيزي را ساخته كه قبلاً وجود نداشته است. نه نسخه‌برداري از شيئي واقعي، هر چقدر هم ماهرانه، نه صرفاً يك چيز تزئيني، هرچقدر هم عالي و مشعشع، بلكه چيزي مطرح تر و ماندني تر از هر دوي آنها، چيزي كه احساس كند واقعي تر از حسرت و پرت عادي زندگي يكنواخت و تكراري آدمي است.
هنرمندان احساس مي كنند كه صراحت و سادگي چيزي نيست كه آموختني باشد. آنها احساس مي كنند كه چاره اي جز آن ندارند كه خود را از قيود پيشين آزاد كنند و به سادگي دوران كودكي بازگردند، در غير اين صورت خطر آن وجود دارد كه اشتياق و استعداد خود را از دست بدهند و به توليد كنندگان غلط انداز تابلوهاي نقاشي و مجسمه تبديل مي شوند.
هانري روسو نشان داد كه آموزش حرفه اي نقاشي نه تنها به رستگاري نمي جويد، بلكه مي تواند فرصت هاي آنها را هم تباه كند.
استقبال از روسو و شيوه ساده و خود آموخته نقاشان يكشبه نقاشان ديگر را به آن داشت كه نظريه هاي پيچيده اكسپرسيونيسم و كوبيسم را همچون موضوعاتي بي فايده و غير ضروري كنار نهد. افتخارشان اين بود كه بتوانند واقع بين و عاري از پيرايه باشند و موضوعاتي را نقاشي كنند كه براي عوام فهميدني و دل پذير باشد.
اولين نمايشگاه بين المللي هنر آبستره در آوريل 1930 در پاريس توسط ميشل سوفور و تورس گارسيا و تحت نظر مجله‌ي «دايره و مربع» كه در همان سال بوجود آمده بود. گشايش يافت. گروه «آفرينش آبستره» كه به فرم هاي مربع و دايره ادامه مي داد در سال 1932 تاسيس شد و مانند سلف خود يك سالنامه همزمان با تشكيل منظم نمايشگاه هاي خود منتشر گردي. با درگيري جنگهاي داخلي اسپانيا و متعاقب آن شروع تولين جنگ جهاني، در دنياي هنر نيز وقفه ايجاد شد و زماني كه پايان يافت ديدگاه كاملا جديدي پيش چشم بيننده ظاهر گشت. گرچه با وقوع جنگ جهاني دوم هنرمندان و استادان و پيشه وران و هنرجويان (مكتب باوهاوس) به اطراف جهان پراكنده شدند و در سال 1933 نيز به دستور حزب نازي فعاليت آن كانون هنر ممنوع شد و آرمان وحدت بخش بنيانگذارانش بر باد رفت، ليكن تاثير نيكومو نفوذ از سوي ديگر، نقوش پارچه بافي، تزئينات داخلي طراحي، اثاثيه خانه، هنرهاي كاربردي و بخصوص توليدات كارخانه اي به ميزان كلان تا حال حاضر در سراسر جهان به جا ماند.
اولين پيشقدمان آمريكايي هنر آبستره، سانتون مك دونالدرايت و مورگان راسل بودند كه با نام «همزمان ها» به جنبشي پديد آوردند. و بعداً هر دو به شيوهي‌ي ناتوراليستي بازگشتند. خانم كاترين درير اولين كسي بود كه آثار هنرمندان برجسته‌ي هنر آبستره را بابه گذاري نمايشگاهي در موزه‌ي برو ليكن به امريكا شناساند.
از سال 1950 به بعد در پاريس (انتزاعگري هندسي) عقب نشيني كرد و ميدان هنر را براي پيشروي به دو تمايل تازه باز نگذارد كه يكي از (منظره سازي انتزاعي) نام گرفت و بنايش به پالودن و به هيئت نيمه انتزاعي در آوردن مناظر طبيعي و شهري بود و اما دومي در اروپا (انتزاعگري شوريده) و در آمريكا (نقاشي اطواري) عنوان يافته و دعويش بر اين است كه نقاش با اطوار و حركات تند و تشديد دست و حتي اندام و در حالتي شوريده و ناآگاه به و يا سرخوردگي فرساينده خود را به تجسم در آورد. در دنياي غرب اين جنبه از نقاشي همچنان نامكشوف به نظر مي رسيد و آن نفس كار كردن با رنگ فارغ از هرگونه انگيزه يا هدف ديگكر بود. در زبان فرانسه اين تمركز به خط و يا لكه قلم تاشيسم (يا رنگ افشاني) خوانده مي شود. كه از كلمه tache به معني لكه ساخته شده است. ولي جكسون پالك نقاش امريكايي با شيوه هاي بديع رنگ ورزي خود توجه به برانگيز شد. پالك تحت تاثير سورئاليست شيوه هاي سنتي كلافه شده بود. بوم خود را بر زمين نهاد و شروع به چكاندن و افشاندن و ريختن رنگ بر روي آن كرد تا بدين وسيله آرايش هاي شگرفي را به وجود آورد. آن گوريدگي و گره خوردگي كه از اين حركت ناشي مي شود، به دو معيار متضاد قرن بيستم پاسخ مي دهد. يكي تمايل به سادگي و خودانگيختگي كودك وار است كه خاطره خط خطي كردنهاي بچه گانه را در دوره حتي پيش از شروع به تصوير سازي هاي ذهني زنده مي‌كند. هنرمند مي تواند در دنياي شخصي خود خلوت گزيند و خويشتن را با فرور از هنر خويش و روياهاي كودكي خود سرگرم سازد، حداقل با اين شرط كه تصوير عمومي از چيستي هنر را از ياد نبرد. و در قطب متضاد آن، علاقه متحالي به مسائل نقاشي ناب، بنا به اين پالك به عنوان يكي از مبتكران سبك نوين نقاشي اطواري يا اكسپرسيونيسم انتزاعي اعتبار و شهرت يافته است. در نمايشگاه هاي رسمي كه توسط موزه‌ي متروپولتين برگزار مي شد آثار آبستره به تعداد آثار غير آبستره بود. نام آوران اين شيوه نقاشي در اروپا هارتونگ و سولاژ و جكسون پالك و دوكونينك بوده‌اند. در ميان هنرمندان آبستره همواره تاكيدي بر هنر خويشنويسي با مفهوم شرقي آن شده است.
اين هنر «نشانه» يي در آثار مارك توبي به نهايت زيبايي و در كارهاي فرانتس كلاين به نهايت قدرت ميرسدو نيز از آثار پالاك عبور مي‌كند. يكي از اصول آيين ذن حكمش اين است كه هيچ كس نمي تواند به اشراق نائل آيد مگر آنكه از بند عادت تفكر عقلي برهد.
زولتان كميني، هنرمند حجار كه در سوئيس به سر مي برد كارهاي آبستره خود را از فلزات مختلف مي ساخت.
هنرمنداني به جلوه هاي بديدگامي شكلها و رنگها علاقه مند شدند. يعني شيوه اي كه در آن شكلها و رنگ هاي بوم به گونه اي آرايش پيدا مي كنند كه با تاثير متقابل بر يكديگر نوعي خطاي باصره و القاي تحرك در اشكال را به وجود مي آورند. اين شاخه از نقاشي انتزاعي هنر ديدگاني يا آپ ‌آرت نام گرفته است.
سرانجام نقاشي انتزاعي نه مانند رئاليست ها ظاهر اشياء و نه مانند اكسپرسيونيست ها احساس خود را نشان مي دهد. او در وهله اول دنيا را به صورت افكار و ايده هاي پيچيده مي بيند.
بعضي از نقاشان معتقدند كه چنان تضادي بين نقاشي انتزاعي و نقاشي رئاليستي وجود دارد كه گاه درجه انتزاع تا آن حد پيش مي رود كه ديگر شيء طبيعي به كلي از تابلو حذف مي گردد. چنين نقاشي هايي را غير فيگور راتيويانان آبجكتيو مي نامند تا با تابلوهاي انتزاعي كه ارتباط اندكي با دنياي قابل رويت دارند اشتباه نشوند. ريتم خطوط مستقيم اثر وندريان يك تابلوي غير فيگوراتيو است كه از نظر فرد عادي چنان گيج كننده و بدون هدف است كه مجبوريم آن را با ذكر مجموعه اي از سوالات در ذهن آوريم.
مردم به طور مكرر مي پرسند آثا هنر انتزاعي مي تواند دوام يابد. آنها همچنين مي پرسند كه آيا انتزاعي ترين فرم هاي هنري كه يك نسل از عصر آنها مي گذرد براي افراد جوان قابل قبول تر از نسلي است كه اول بار آنها را مشاهده كرد.
امكان ندارد كه اين همه استعداد خلاقه پر انرژي يك قرن بتواند به هنري دست يابد كه از بين برود. هنر از اعماق ريشه هاي زندگي جريان مي يابد. هنر انتزاعي در مقابل دشنام ها و موانع مقاومت كرده و انتزاعي در مقابل دشنام ها و موانع مقاومت كرده و توانستهتا زمان حاضر دوام بياورد. حتي با هم نوع مانع در راه آن- حتي نشانه هايي از آن در حال وقوع است. هنر انتزاعي به راه خود ادامه مي دهد. و رسالت تاريخي خود را انجام مي دهد. اگر هنر انتزاعي چيزي بيشتر از ياد آوري تاريخي بر ديوار موزه ها به حساب نيايد ولي به طور مسلم در هنر نقاشي گذشته كم و بيش وجود خود را نشان داده است. ايده بيان حال يا حديث نفس و نيز تاثيرات عميقي كه كشفيات فرويد بر جان نهادند كه حتي بيش از آنكه مي توانست براي خود فرويد قابل قبول باشد به رابطه نزديك بين هنر و فشارهاي رواني تاكيد داشتند. اين اعتقادات همراه با اين باور بالنده كه هنر فرا نموده عصر است به اين نتيجه مي انجاميدند كه فقط حق هنرمند نيست. بلكه وظيفه او نيز هست كه هرگونه خويشتندداري را كنار بگذارد. آنچه اهميت دارد اين است كه با اين واقعيات عريان كه ما در شناسائي تنگناهايمان ياري مي كنند رو به رو مي شويم. نگرش مقابل آن يعني اينكه فقط هنر است كه مي تواند در اين جهان پر نقص تصويري از كمال را به ما عرضه دارد. عموما با انگ واقعيت گريزي طرد شده است. داغ تنگ واقعيت گريزي موجب گرديده است كه بسياري كسان به چيزهايي چشم بدوزند كه نسلهاي پيشين از ديدنشان احتراز مي كرد.
نقاشي حكم تجربه در ميان هنرهاي پاسخگوترين هنر به نوآوري هاي راديكال بوده است.
اين حقيقتي است كه جوانان به هنر مدرن علاقه بيشتر نشان مي دهند. جوانان، امروزه كمتر از پدرانشان اصرار دارند نقاشي طور ديگري باشد واماندگي بين خلقت نقاشي و قبول عامه در فرم هاي جديد از ويگرهاي صد سال گذشته است.
هر نسلي در نقطه اي در برابر معيارهاي پر ارزش مي شورد، هم اثر هنري نه صرفاً به خاطر اينكه آنچه انجام مي دهد، بلكه همچنين به خاطر آنچه از انجام دادنش امتناع مي ورزد براي معاصرانش جذابيت دارد.
رئاليسم، اكسپرسيونيسم، انتزاعي گرايي همگي در تمام نقاشي هاي تركيبي با نسبت هاي متفاوتي وجود دارد. دنيايي كه در اطراف خود مشاهده مي كنيم، دنياي احساس ما و دنياي عقل ناب همگي بخشي از يك دنيا هستند. و همگي بخشي از دنياي نقاشي مي‌باشند.
در ضمن تابلوي اورنامار يا اثر پل گوگن مي تواند به هر يك از دو گروه تعلق داشته باشد. آن يك تابلوي رئاليستي نيست ولي در آن عناصر رئاليستي وجود دارد، آن اكسپرسيونيستي نيست ولي تا حدي تغيير شكل هايي به خاطر احساس گرايي دارد كه از اصول نقاشي اكسپرسيونيستي است. آن انتزاعي نيست به جز اين كه هم كمپوزسيون دقيق مطالعه شده اي عناصر انتزاعي دارد.
هدف اصلي شيوه انتزاعگري را مي توان چنين خلاصه كرد كه «ابطال هر نوع باز نمايي عالم مشهود»
طرفداري از هنر مدرن همان اندازه خالي از انديشه است كه مزيت با آن، اوضاع و احوال رويش دهنده اين هنر، همان قدر به هنرمندان مربوط مي شود كه به خود ما ربط دارد.
در واقع هنر آبستره، همواره د رمعرض خطر خشك، آساني و يا كيفيت تزئيني قرار دارد. ولي كاندينسكي بما اخطار مي‌كند: «مهمترين چيزي راجع به فرم اين است كه بدانيم آيا پيدايش اين فرم نتيجه يك نياز دروني است يا نه؟».

 

فهرست
 
 
مقدمه
فصل اول: ضميرناخودآگاه چيست
بخش اول
ضمير ناخود آگاه چيست؟
آشنايي با دو نيمكره
بخش دوم
فرويد و ضمير ناخودآگاه
نظريه‌هايي در مورد ناخودآگاه0
فصل دوم : آفرينش هنري كودكان
بخش اول
تاريخچة مطالعة نقاشي كودكان
طبقه‌بندي مراحل رشد نقاشي در كودكان 
الف خط‌خطي كردن ( از تولد تا دو سالگي )                 
ب از دوسالگي تا پنج سالگي ( ماندالا) 
ج پنج تا هشت سالگي (شفاف‌بيني‌ )     
د- هشت تا سيزده سالگي (واقع‌گرايي بصري)
مراحل رشد از ديدگاه پياژه
مراحل رشد از ديدگاه فرويد
بخش دوم
نقاشي چيست؟
الف خط
ب - فضا
ج رنگ
د تصوير
هـ سنبلها و نمادها
نظريهاي ادراكي تصاوير
الف نظريه‌هاي پرسپكتيو ـ فرافكني
ب - نظريه‌هاي بوم شناختي گيبسون
ج - نظرية ساختمان‌گرايان دربارة ادراك تصوير
د - نظرية گشتالت ادراك تصويري
بخش سوم
فرآيندهاي پيچيده نقاشي و تأثيرات آن بر نقاشي كودكان
الف زبان گرافيكي در نقاشي كودكان
 - شكلهاي ساده
 - رجهان الگو و حركت
 - تركيب‌بندي شكلهاي و خطوط
- تعيين محل
- ترتيب و توالي
 - برنامه‌ريزي
- طرح
ب تأثير موقعيت نسبي نقاشي
ج تأثير سرمشقهاي بصري و مكاني
فصل سوم
افكار فرويد و كاربردهاي ضمير ناخودآگاه در شكل‌گيري سبك سوررآليسم
بخش اول
هنر نوين
سرآغاز
الف مفهوم، شناخت، تصوير
ب سبك، شكل، محتوا113
بخش دوم
دادا بستري براي سوررآليسم
الف باروك تا دادا
ب داداايسم
 - آغاز كار
- مانيفست‌ و بيانيه‌ها
- نتيجه و پايان كار داداايسم
بخش سوم
فرويد و مراتب سوررآليسم
 الف اتوماتيسم پديده خود انگيختگي
ب ضمير ناخودآگاه
- تخيل
- رؤيا
- نماد
ج از ارسطو تا هگل
 د -نظريه‌هاي هنري فرويد
تصعيد يا برتر نمودن
 
بخش چهارم
سوررآليسم
الف- آغاز كار
ب- بحثي در باب سوررآليسم
فصل چهارم:
مقايسه نقش ضمير ناخودآگاه در آثار هنري كودك و هنرمندان سوررآليسم
بخش اول
روش تحليلي ساختار نقاشي كودكان
سرآغاز
بررسي ويژگي‌هاي ساختاري و محتواي نقاشي در كودكان
الف تحليل فضاي نقاشي كودكان
ب خطوط ترسيمي
ج رنگ و تخيلات
 - نماد رنگها
 جنبه هاي تحليلي ساختار نقاشي كودكان
الف نمادگرايي‌ كلي و اجزاي نمادين در نقاشي كودكان
- خانه درخت آدمك
بررسي سمبوليك ( اعضاي آدمك )
الف سر
ب صورت
ج تنه
د اعضا
هـ خورشيد و ماه
 و حيوانات
نقاشي و ناسازگاري
- عقب افتادگي ذهني
تفسير نقاشي كودكان
سايه زدن
هنر و درك هنري كودكان
بخش دوم
تحليل آثار نقاشي سوررآليسم
سر آغاز
تحليل در آثار نقاشي سوررآليسم
اتوماتيسم در اروتيسم درسوررآل
نقش جنسيت در آثار كودكان
الف ترسيم آدمك و مراحل تحول عاطفي
- مرحله دهاني
- مرحله مقعدي
- مرحله احليلي
- مرحله اد‌يپي ـ تناسلي
 ب اولين ترسيمهاي كودك از اختلاف جنسيت
ج رمزگرايي جنسي در نقاشي
د نمادهاي جنسي در آثار نقاشي كودكان
نتيجه گيري
منابع و مآخذ
 
مقدمه 
انسان بدوي چون «دم» يا «روان» خود را شناخت، بر او نام همزاد داد و در تصوير بركه‌ها با او ملاقات و در سايه هايش او را همراه نمود و موجودات ديگر را نيز به خود قياس سپس بر اين باور شد كه جادو علمي است قابل اطمينان و او را از گزند حوادث مصون و بر غلبه با دشمنان ياري مي دهد . او با جادو ، رقصها ، شكلهاي نقاشي شده بسيار ساده و انتزاعي و باورهايي راسخ ، بر مراسم جادويي تأكيد مي ورزيد و اين اعمال را تنها داروي امراض و بركت ريزش باران و غلبه بر رقيب و شكار مي دانست . ولي هر چه از عمر بشر گذشت ، برخورد او با عالم خارج بيشتر ، و آزمايشهاي او مكررتر شد . حوزه ديد و دريافت او وسعت گرفت و مفاهيم كهنه بي اعتبار گشت . بشر بيش از بيش به جدايي بي جان و جاندار و انسان و حيوان پي برد . جان را به حيوانات و گياهان مختص ساخت و خود را واجد چيزي پنداشت برتر و فاخرتر از جان سائقه خودبيني بر آن شد كه «روان» يا «روح» آدمي كاملا" از جسم مستقل است و بر خلاف «جان حيواني» با مردن تن، نمي ميرد . او در جريان قرون ، مفهوم «روح» را گسترد و حالات «دروني» خود را كه نمي توانست به عضو معيني نسبت دهد ، نشأت روح مرموز خود دانست.   «افلاطون مانند سقراط «روح» را جوهري فعال خواند كه در انسان سه جلوه دارد:
عقلي و شوقي و شهوي . جلوه عقلي برترين جلوه هاست . بايد بدان گرائيد و كوشيد تا همواره بر دو جلوه ديگر چيرگي ورزد ».
«از يكسو ارسطو وحدت و هماهنگي موجود ميان فعاليت هاي ارگانيسم را «روح» ناميد، روح ارسطويي به سه وجه ظاهر مي شود : يكي بصورت روح گياهي كه كارش تغذيه و توليد مثل است ، ديگري روح حيواني كه احساس و تخيل را مي سازند ، ديگري روح عقلي كه باقي و خالد است2».
از سوي ديگر ، طبيبان يوناني وجود روح را مورد ترديد قرار دادند و بدن را موجه «حالات رواني» تلقي كردند . در قرن پنجم (قبل از مسيح) ، الكسئون از تشريح بدن انسان و تأمل در چگونگي امر «ديدن» پي برد كه «مغز» انسان مبدأ اصلي حالات روحي است . ولي مغز به خودي خود كار نمي‌كند ، بلكه به وسيله «حواس» از عالم خارج مايع مي‌گيرد.
با انحطاط يونانيان و برقراري روميان بازار هواداران روح مجددا" گرم شد . دانشوران يهودي كه در اسكندريه علمدار حكمت شدند ، معتقدات يهود را با فلسفه يوناني آميختند و بيش از بيش ميان جسم و جان تفاوت گذاشتند . پس از آن مسيحيت اعلام داشت كه تفاوت ايندو از زمين تا آسمان است .
رنسانس اروپا ، دنياي كهنه را با تمام مفاهيم و معتقداتش لرزانيد با حضور رنسانس علم و ادبيات از اسارت دين آزاد شد . بشر با چشمان باز به تماشاي عالم پرداخت به خود و آينده اميدوار گشت . و بر خلاف قرون وسطي از فكر آخرالزمان و قيام قيامت انصراف جست «اهل علم در دو ميدان وسيع، بكار پرداختند . گروهي به حل و فصل مشكلات اجتماعي انسان ، و گروهي بشناخت قواي طبيعي برخاستند . مساعي اين هر دو دسته بضعف دين و قدرت علوم منجمله روانشناسي انجاميد ».
«فرانسيس بيكن باب مشاهده و تجربه را گشود . رسانيد كه از گوشه گرفتن و خيال بافتن و كائنات را با مفاهيم مجهولي چون «روح» و «خدا» توجيه كردن، بجايي نتوان رسيد . بايد بتهاي فردي و سنت هاي اجتماعي را در هم شكست و با شكيبايي در حوزه واقعيات بمشاهده و تجربه پرداخت . زيرا به قول «گاليله» : «حتي با هزار دليل هم نمي توان يك حقيقت تجربي را باطل كرد ».
با اين همه روح از عرصه روانشناسي بيرون نرفت دكارت و پيروانش اگر چه نسبت به معارف گذشتگان شك نمودند و با احتياط بحلاجي تفكرات قبل پرداختند ، اما همچنان متأثر سنتها باقي ماندند و از يك سو تضاد بين جسم و روح را مورد تاكيد قرار دادند و از سوي ديگر حركات حيوانات را تحت تأثير عوامل مبهمي بنام «نفوس حيواني» پنداشتند.
دوره روشن فكري از اواخر سده هفدهم آغاز گشت و در هر كشوري به رنگي در آمد: در انگليس با مردمي اهل آزمايش و عمل ، به صورت دبستان «تجربي» در آلمان و فرانسه با اهليتي كه نظر بر عمل چيرگي داشت، دو دبستان «عقلي» و «طبيعي» اهميت يافت . تجربيون ميگفتند كه نفسانيات ناشي از آزمايش هاي واقعي فرد است . عقليون باور داشتند كه قواي عقلي جدا از بدن است ولي با آن ارتباط دارد. طبيعيون معتقد بودند كه حالات روحي مثل حركات بدني ، نمودهايي است كه مكانيكي و مبتني بر اعضاي بدن.
در نظر پدر روانشناسي جديد ، هابس(Hobbes) ، عقل يا علم عبارت از تأثيراتي است كه جبرا" بواسط حواس از عالم مادي گرفته مي شود . تأثير حسي نيز خود چيزي جز «حركت» نيست . حركتي كه از انسجام برمي خيزد و از طريق اعضاي حسي و اعصاب به مغز ما مي رسد . بنابراين «احساس» حركتي است كه از اشياء خارجي بر مي خيزد و به مغز منتقل مي شود . «خيال» دنباله يا اثر حركتي است كه نخست «احساس» را برمي‌انگيزد و سپس متوقف مي شود. «روياء» هم مانند «خيال» ادامه حركات مغزي است در غياب محرك خارجي «عقل» و «استدلال» نيز جمع و تفريق احساسات و خيالات است ».
لاك كه شالوده علم روانشناسي را نهاد . برخلاف دكارت ، وجود «مفاهيم فطري» يا «عقل مادرزاد» را رد كرد ، و اعلام كرد كه نفسانيات ما محصول دو عامل ماشيني است : «احساس» و «تفكر» . عمل احساس سبب اخذ و دريافت تصاوير اشياء خارجي است، و عمل تفكر باعث آميختن تصاوير، و تشكيل قواي عقلي از قبيل «حافظه» و «تخيل» و «استدلال» اما عمل تفكر ناشي از عقل يا روح نيست ، بلكه تابع و ماحصل قوانين «پيوستگي» تصورات است
تا اواخر قرن نوزدهم اين كشاكش بي انتها به دو گونه حالت رواني انجاميد ؛ يكي آنها كه در حوزه عقل و ادراك ميگنجد، ديگري آنها كه غير قابل ادراك است. رسو و رومانتيك هاي پس از او نيز از تمايلات و حالات غير منطقي انسان دفاع نمودند و گفتند كه ما در زير فشار الزامات تمدني ، از اميال نهاني خود چشم پوشيده و بتظاهر تمدن آلود خود، اكتفا كرده‌ايم . هربارت و بنه كه از باطن لاشعور ( ناخودآگاه) انسان بتفصيل سخن راندند، روان را به كوهي از يخ شناور تشبيه كردند كه فقط جزئي از آن ، سر از آب برمياورد و ما بقي يعني قسمت اعظم در دل آب نهان مي ماند . شوپن هونرو نيچه شورهاي فطري و جلوه هاي رواني انسان را به هنگام روياء و خيالبافي و جنون باز نمودند .
انسان هم ، چنانكه شوپن هونر گفت : در آغاز زندگي ، لاشعور و ناخودآگاه است و پس از رشد و تكامل شخصيت نيز در مواردي مانند رويا و خيالبافي و حال اغماء از خود بيخود مي شود و از عقل بيگانه مي گردد . پس احساس حيات ، ناخودآگاه و غير عقلي است . اما ناخودآگاهي برتر از خودآگاهي است چرا كه منبع الهام و اشراق و نبوغ است . بر همين سياق جيمز روان را شامل روان خودآگاه و روان ناخودآگاه پنداشت و روان ناخودآگاه را بسي ژرف و نيرومند تلقي كرد. برگسون نيز با بينش عارفانه خويش ناخودآگاهي را شناخت و توجيه نمود
از اواسط قرن نوزدهم ، به اقتضاي تحولات اجتماعي شديد اروپا ، نحوه تفكر عوض شد . انسان كه تاكنون موجودي كمابيش ثبات طلب يا استاتيك بود ، يكسره تحول پرست و ديناميك شد . همچنان كه به شكستن سنن اجتماعي پرداخت . قشر ظاهري نظام عقلي نيز از هم پاشيد و در زير آن ، دنياي بي نظام و ناهنجاري يافت . دوره انديشه دكارتي به سر رسيد . دكارت تمام وجود انسان را منحصر به عقل اول دانست ؛ «مي انديشم پس هستم» و در پاسخ آن كلاكس چنين گفته بود : «مي خواهم پس هستم» در طي اين دوران ملوُن‌الفكر خواست و اراده لاشعور به جاي عقل و شعور نشست . از اينرو در نيمه دوم قرن نوزدهم ، شخصيت قشري عقلي و حالات رواني عادي و مقرون به عقل ، تدريجا" جاي خود را به حالات غير عادي و غير عقلي داد . حال ، دنياي دانش نيازمند كسي بود تا بيايد و بي هراس اعماق درون انسان را بكاود. روان مردم متعارف و غير متعارف را تحليل كند و با آميختن روانشناسي انسان متعارف و غير متعارف ، واقعيت وجودي آن را دريابد . فرويد اين احتياج و انتظار را بر آورد
هر چند كه علم روانكاوي (پسي كاناليز) را مديون زحمات بي شائبه فرويد هستم اما ، رسيدن به اين مقام ، بر پايه كليه نظرات و اعتقادات بشر اوليه تاكنون ، پي ريزي شده است . شايد بتوان فرويد را چشمي بازتر و دلي آشناتر براي گردآوري و همسو ساختن عقايد و نظرات دانست : همانطور كه لويي پاستور مي گويد :
شانس در خدمت ذهن آماده است
 
 
 

اصول نقاشي ايراني

1 ـ براي نگارگر سنتي ، ذهنيت ، انديشگونگي و تفكر و درونگري هميشه شكل غالب را در هنر داشته است .
2 ـ با پيروي كامل از مفهوم منفصل و گسسته از فضا نگارگر ايراني توانست سطح دو بعدي مينياتور را مبدل به تصويري از مراتب وجود سازد و موفق شد ببينده را از افق عادي و وجود مادي و وجدان روزانه خود به مرتبه اي عالي تر از وجود و آگاهي ارتقاء دهد و او را متوجه جهاني سازد مافوق اين جهان جسماني .
-     هنرمند براي القاي فضاي مورد نظر ، پيوسته از فراز به فرود ، از برون به درون ، از چپ به راست و از فضاي ايستا به فضاي پويا در حركت و نوسان است و مطابق با نياز تصويري ،‌‌ عوامل متعددي را با يكديگر تنظيم و هماهنگ نموده و دنياي ويژه خود را عينيت بخشيده است .
-     حركت در نگارگري از سطحي است به سطح ديگر ، از افقي است به افق ديگر ولي نه به گونه اي كه موجب انفصال كل تصوير و داستان گردد ، بلكه ، استفاده از خطوط ، سطوح و نقش ها ، به گونه اي تنظيم و هماهنگ گشته كه فضايي منسجم از يك مضمون به دست مي دهد .
3 ـ از ديگر ويژگيهاي قابل ملاحظه در نگارگري سنتي ايران پرداختن و به تصوير در آوردن عالم خيال و فضاي مثالي است، اصولاً نگارگر ايراني ، از گذشته بسيار دور ، توجهي به بديهيات نداشته است. او همواره طبيعت را به صورتي كه در عالم خيال تصور مي كند به تصوير در مي آورد ، نه آن گونه كه مي بينيد . و اين به لحاظ عدم توانايي او نبوده ، بلكه به اين جهت است كه او مايل بوده است نه جهان ملموس بلكه دنيايي مثالي كه فارغ از مسايل عادي زندگي است به تصوير كشد .
تيتوس بوركهارك در اين زمينه مي گويد «كلاً مينياتور ايراني . در پي آن نيست كه جهان مادي را آن گونه كه به حواس مي آيد با همة ناهماهنگي ها و زشتي ها و تصادفات نا مطبوع آن مجسم كند.»
بعنوان مثال اسب در نگارگري ، يكي از افراد نوع خويش نيست ، بلكه اسب ممتاز عالم مثل است .
-     كوشش او در خلق و القاي هر چه بيشتر زيبايي و تفهيم آن چيزي است كه نقاش خود مي انديشد يا تصور مي كند كه بينندة اثر او آرزوي ديدار آن را دارد .
4 ـ در نگارگري ايراني ـ ديد متمركز و نقطة عطف نقاشيهاي غربي وجود ندارد و به جاي آن سطوح ـ خطوط ـ رنگها و فضا بصورت منتشر تنظيم مي شود و چشم در جاي جاي تصوير به حركت در مي آيد .
5 ـ در سنت نگارگري ـ تيره گي بر فضاي تصوير حاكم نبوده است حتي در
مواردي كه موضوع نگاره ، دال بر خبري از مرگ و فاجعه است ، با اعتقاد بر اين اصل كه روح انسان پس از مرگ به دنياي افضل عروج مي كند ، فضا منير و رنگ ها ( هر چند با توجه به موضوع ، به طيف خاكستري هاي رنگين نزديك گشته اند ) داراي تلألو لازم اند .
6 ـ هرگز در پي رعايت تناسبات طبيعي اندام نيست و به عوض كوشش دارد تا فضاي تصوير را از نظر تركيب بندي تناسب لازم بخشد .
7 ـ بيننده با حضور كانوني و متمركز انسان روبرو نيست و انسان جزء خردي از اجزاي هماهنگ و موزون اثر است .
8 ـ نقاشي ايراني پيوند با ادبيات و كتاب آرايي دارد و نوعي روايتگري است .
-     موضوعهايي كه براي نگارگري انتخاب گرديده اكثراً مربوط به داستانهاي حماسي است و نبرد قهرمانان ايران باستان در شاهنامه و يا داستهاي اخلاقي در كليله و دمنه و خمسة نظامي و گلستان سعدي .
9 ـ « نگارگري » ايراني داراي حركت است از افقي به افق ديگر ، بين فضاي دو بعدي و سه بعدي ، لكن هيچگان اين حركت منجر به فضـاي سه بعدي محض نمي شود .
10 ـ مفهوم نور به كلي تغيير مي كند ، نور تابع قوانين طبيعت نيست ، به همين دليل تقريباً سايه اي در آثار هنرمندان اين سبك وجود ندارد . يك نور گسترده و يكدست روي اشياء وجود دارد .
-     نقاش ايراني در سطح آثارش از نور به طور يكسان بهره مي گيرد ، برخلاف نقاشان غربي كه با توجه به جهت و تمركز نور در بخشي از تابلو موضوع اصلي را مشخص مي كنند . در نقاشيهاي ايراني ، كل اثر از روشني يكساني برخورد داراست .
-     و همچنين نور در نگارگريهاي ايراني جلوة غير زميني مي دهد و نقاشي را تبديل به يك آئينه روشن مي كند كه در آن وقايع و ماجراهاي عجيب ، مردم ، رنگها و مناظر يك وادي افسانه اي را كه قبلاً وضع شده مي بينيم .
11 ـ بهره گيري از رنگهاي درخشان و لطيف از ويژگيهاي مهم نقاشي ايراني است .
-     ساده كردن رنگ يكي ديگر از روشهايي است كه هنرمند ايراني در ساده گرايي هر چه بيشتر در آثارش به كار مي بندد .
-     نقاش آگاهانه رنگهاي درخشان سرد و گرم را به صورتي هماهنگ و موزون در سطح نقاشي پخش كرده است. البته رنگ زمينه ، اكثراً از رنگهاي پخته استفاده شده است .
-     رنگها زنده ترند ـ در سطوح گسترده رنگ زنده وجود ندارد ، رنگهاي خالص در سطوح كوچكتر و پرسوناژها كار مي شود . رنگهاي شكسته در پس زمينه استفاده مي شود.
-     يكي از ابتكارات هنرمند اسلامي ـ ايراني محدوديت رنگ در آثار هنرهاي تجسمي مي باشد . پس از به كار بردن رنگ هاي متعدد در كنار هم پرهيز كرده و استفاده از چنگ رنگ محدود منتها در تن هاي مختلف را مورد توجه قرار داده اند ، به اين ترتيب اثر خود را از تقليد بي چون و چراي حقيقت دورتر نموده و به طرف هنري انتزاعي كه از تصورات ذهني هنرمند نشأت گرفته سوق داده اند و در اين راه تنها از رنگهاي متضاد كه سلب آرامش مي نمايد دوري جسته و استفاده از تعداد 2 يا 3 رنگ و تن هاي مختلف را ترجيح مي داده كه همين نكته باعث ايجاد آرامش در سر تا سر اثر شده و جهان موضوع و شكل را به هم نزديك تر مي سازد تا به غير واقعي بودن فضاي اثر تاكيد بيشتر نمايد .
-     در نگارگري سنتي به كار رفتن رنگهاي جسمي و پوشاننده كه به خلاف رنگهاي روحي آبرنگ مانند ، داراي شخصيت و موجوديت ممتاز مي باشند . هنرمند را در راه تنظيم سطوح متعادل در كنار هم تا اندازة زيادي ياري مي نمايد .
-     رنگ آميزي در نقاشيهاي ايراني بر اساس تناسب و هماهنگي رنگها در تركيب كلي اثر است . رنگ اشياء بر اساس آنچه كه در طبيعت موجود است ، تعيين نشده است ؛ بلكه مبتني بر تخيل نقاش و مفهوم سمبليك رنگها و توجه به تناسب آنها در كنار هم است .
12 ـ قواعد و قوانيني پرسپكتيو ( علم مناظر و مرايا و دانش نزديكي و دوري اشياء )
از سوي نقاشان سنتي رعايت نمي شود و نقاش مي تواند با قدرت خيال، پشت ديوارها را نيز ببيند به گونه اي كه به طور مثال در يك اثر نقاشي ، درون اتاقهاي يك كاخ و همچنين حياط آن در يك تركيب بندي زيبا قابل مشاهده است .
كاري كه انجام آن در نقاشي واقع گرا به دليل رعايت پرسپكتيو ممكن نيست . در مينياتور ايراني موضوع القاء دوري و نزديكي نه به وسيله علم مراياي تصنعي بلكه از طريق ايجاد سطوح پشت سر هم انجام مي گيرد .
-     نگارگر ايراني با ديدن اشياء كاري ندارد و پيرو علم به قانون اشياء است . ماشيني را كه از نزديك مشاهده مي كنيم به همان اندازه صحيح و اصلي خود او مي بينيم ولي هر چه آن شيئي از نظر ما دور مي شود كوچكتر از اندازة خودش به نظر مي آيد اين قاعده در قانون مناظر و مرايا و تأثير شعاع نور چشم است نه در قانون علم و خيال در قانون علم و خيال و در قانون نگارگري به واسطه اينكه قانون مناظر و مرايا نيست از كوچك شدن اشياء در دور نسبت به اشيايي كه در نزديك است پرهيز شده به دليل اينكه مناظر و مرايا به واسطه ساختمان چشم پدپد مي آيد و علم وخيال از اين قاعده مبر است .
13 ـ اندازة افراد و شخصيتها در نقاشيهاي ايراني به دليل عدم بهره گيري از قواعد پرسپكتيو و سايه پردازي ، با توجه به اهميت مقام و موقعيت شخصيت مورد نظر در نقاشي تعيين مي شود ، معمولاً پادشاهان و وزيران و دانشمندان را بزرگتر از افراد ديگر و در مركز توجه و ديد يك اثر ، نقاشي مي كردند . ( پرسپكتيو مقامي )
14 ـ نگارگري ايراني در برگيرندة همة جزئيات و سپس اجتماع آنها در كنار يكديگر است هر نگاره مي تواند به مجموعه هاي تصويري مستقلي تقسيم شود كه هر كدام به تنهائي يك تابلوي كامل است و در مجموع در يك شكل متكامل قرار دارد . در اين سيستم كوچك كردن شيء بزرگ آن را از جزئيات اصل دور نمي كند .
15 ـ انسان عام ، انسان به مفهوم كلي وجود دارد نه شخص خاص با عنوان خاص نقاشي ايراني تيپ سازي كرده است .
چهره ها عموماً به صورت مدور و خالي از عوارضي كه نمايشگر خصوصيات مربوط به كالبد شناسي و ترسيم عضلات و استخوانها و ديگر ويژگيهاي فردي باشد ، نقاشي شده است.
-     ناديده گرفتن و نشان ندادن عواطف و واكنش هاي دروني در چهره هاست ، كه جزء در موارد نادر فاقد احساس و بي حركت به نظر مي آيند .
16 ـ ويژگي ديگر نقاشي اسلامي اجتناب آن ، در بيشتر موارد ، از مظاهر لهو و بي شرمي و توجه آن به « آرام بخشي » است نه ايجاد هيجان .
17 ـ در مصور سازي ايراني ارتباط بصري نقاشي با كتيبه هاي ابيات متن اهميت فراوان دارد . كتيبه ها گاهي هم به صورت ايستا در تركيب بندي جاي مي گيرند . گويي جزئي از چشم انداز معماري اند و در كل تصوير حل شده اند .
ريتم و حركت در كتيبه ها چشم را بر گسترة تصوير هدايت مي كند .
18 ـ گستردگي فضا از پايين به بالاست .
19 ـ اشياء با هم تركيب مي شود و از زواياي مختلف ديده مي شود . اشياء و عناصر را از زواياي ضروري و وجه كاملتر نشان مي دهد . و در اين نوع نگاه نوعي اشراق وجود داشته است كه توانسته اشياء را از زواياي كامل ببنيد .
20 ـ كادر مانند پنجره اي است كه بيرون را مي بينيم .
21 ـ نمايش ، اتفاقات و حوادث همزمان است در يك تركيب چون زمان به مفهوم مادي ديده نمي شود .
22 ـ در هنر ايراني ، شكست زمان وجود دارد ، روز و يا شب شدن عالم با نماد است و گاهي ممكن است آبي تر باشد ، آسمان در شب و تمام زمين روز است .
23 ـ شكسته شدن كادر ـ گستردگي جهان را نشان مي دهد ، يك نوع غناي تصويري ايجاد مي كند .
24 ـ وجود حاشيه به خاطر اينكه نقاشي بهتر ديده شود . حكم قاب را دارد و اگر حذف شود تأثير در كار ندارد .
بين حاشيه و بين تصوير اصلي ـ اتفاقي است كه براي ما جالب است و اين همان كادر است ، گاهي كادر از يك كادر خالص مستطيل خارج شده و عناصر از بيرون به درون يا از درون به بيرون كشيده مي شود .
25 ـ گاهي اوقات بخاطر تاكيد مفهومي يا تاكيد بصري نوشته با نقاشي همراهي مي كند داخل كادر هايي نوشته مي شود .
27 ـ تزئينات ـ در اين نقاشي تزئين به وفور ديده مي شود چه در متن و چه در حاشيه .

نقش نور و رنگ در نگارگري ايراني :

در بررسي آثار نقاشي ، با ديد مادي كيفيت نور است كه سايه و تنوعات آن را در كار هر نقاش به وجود مي آورد حا ل آن كه در « نگارگري » ايراني مفهوم نور به كلي تغيير مي كند ، به همين دليل تقريباً مي توان گفت سايه اي در آثار هنرمندان اين سبك يا سرزمين وجود ندارد . « ابوحامد غزالي » در كتاب « مشكوة الانوار » خود آن جنبه معنوي را كه در نگارگري حضور دارد به خوبي شرح مي دهد ، مقابل ظلمت محض هستي ، نور است . زيرا هر چه ذاتاً ظاهر نشود هرگز نتواند براي غير خود نيز ظهور كند هستي حقيقي همان خداي تعالي است همانا انسان كه نور حقيقي هم اوست و نورهاي ديگر عاريتي است و همة‌ هستي و كل ، نور اوست .
« از خصوصيات هنر ايراني مي توان ذهن گرايي و دور شدن از تقليد محض از طبيعت و دو بعدي نمودن فضاي طبيعي را نام برد . « نگارگري ايراني » مبتني بر تقسيم بندي منفصل فضاي دو بعدي تصوير است . زيرا فقط با اين نحو مي توان هر افقي از فضاي دو بعدي « نگارگري » را مظهر مرتبه اي از وجود و نيز ديگر مرتبه اي از عقل و آگاهي دانست و حتي در آن نگاره هايي كه فضا يكنواخت و منفصل است نماي فضاي نگارگري كاملاً با خصلت دو بعدي خود از فضاي طبيعي سه بعدي اطرافش متمايز شده است و بنابراين فضا خود نمودارفضاي عالمي ديگر است كه ارتباط با نوعي آگاهي غيرازآگاهي عادي بشري دارد».
با پيروي كامل از مفهوم منفصل و گسسته از فضا « نگارگر ايراني » توانست سطح دو بعدي نگارگري را مبدل به تصوري از مراتب وجود سازد و موفق شد بيننده را از افق حيات مادي و وجود مادي و وجدان روزانه خود به مرتبه اي عاليتر از وجود و آگاهي ارتقاء دهد و او را متوجه جهاني سازد مافوق اين جهان جسماني . ليكن فضا داراي زمان و مكان مي باشند كه به هيچ وجه مسائل مادي در آن مطرح نيست و نيز از رنگها و اشكال خاص خود ، و جهاني كه در آن حوادث رخ مي دهند برخوردار باشد . همين جهان است كه حكماي اسلامي و مخصوصاً ايراني ، آنرا « عالم خيال » و مثال و يا عالم « صور معلقه » خوانده اند در واقع « نگارگري » تصوير « عالم خيال » است به معني فلسفي آن و رنگهاي غير واقعي معين يعني غير از آنچه كه در عالم محسوس است و احتراز نشان دادن دور نماهاي سه بعدي همان اشاره به تصوير عالم است غير از عالم سه بعدي مادي كه ظاهربينان ممكن است تصـور كنند موضوع « نقاشي » « نگارگري » است .
« نگارگري » ايراني داراي « حركت » است از افقي به افقي ديگر ، بين فضاي دو بعدي و سه بعدي . لكن هيچگاه اين حركت منجر به فضا سه بعدي محض نمي شود . زيرا اگر چنين مي بود نگارگري از عالم ملكوت سقوط كرده و مبدل به تصوير عالم ملك مي شد و جز تكرار صورت طبيعت يا « ناتوراليسم » مي گرديد كه اسلام آن را منع كرده و هنر « ايراني ـ اسلامي » همواره از آن دوري جسته است  « و جهان هنر ايراني جهان رنگهاي نوراني است . در ايران باستان ، اهورا مزدا ، خداي نور را مي ستايند و در ايران اسـلامي نور آسمانها و زمين را تقديس مي كنند . اين راز رنگهاي نگارگري ايرانـي است » .
« در نقاشي ايراني » درخشش خورشيد در تمام فعاليت هاي هنري منعكس مي شود و در معماري دگرگون مي گردد و به صورت شكل هاي تزئيني و هندسي و آبستره در
مي آيد در ادبيات ايراني خورشيد سمبل نور هندسي است كه پاك كننده جان و روان آدمي مي باشد و از ديدگاه مذهبي و ديني نور ، انسان را به سوي روشني و پرتو فكري نوراني هدايت مي كند و اين همواره در قالب شعر در « مذهب وخصوصاً » نزد صوفيان بيان شده است
لوئي ماسينون دربارة نقاشي ايران اين چنين اظهار كرده : « در كيفيت هنر نگارگري ايراني در جهان منتزع از آتمسفر و پرسپكتيو و سايه ها و تجسمات عالم مادي با تجلي در فروغ رنگ آميزي ويژه اي كه بنياد نهاده است گواه بر آنست كه هنروران اين رشته كوشش نموده اند با روشهايي نظير آنچه در علم كيميا مرسوم است انوار الهي را كه در جسم رنگ هاي نقاشي نهفته است و در قشر رنگ زنداني گرديده است آزاد نمايند . فلزات گران بها چون طلا و نقره كه در اين شيوه به كار مي رود و بر روي سطحها و حواشي و ظروف به سان آبشار ريزش مي كند گويي از چهار چوب قالب مادي گذشته و با انوار خود به سوي نور مطلق جهش مي نمايند . »
همچنين نور در نگارگريهاي ايراني جلوة غير زميني مي دهد و همه صحنه را در بر مي گيرد و نقاشي را تبديل به يك آئينه روشن مي كند كه در آن وقايع و ماجراهاي عجيب ، مردم ، رنگها و مناظر يك وادي افسانه اي را كه قبلاً وضع شده مي بينيم . هنرمندان ايراني معتقد بودند كه رابط انتقال جاذبه و احساسات ، نور معنوي است . لذا اينان فاصله بين خود و موجودات طبيعت را حذف مي كنند و با حذف اين فاصله تمام موجودات حاضر در نقاشي را به چشم نزديك مي كنند تا بهتر بتوانند جلوه اين نور را نمايش دهند آنها به نمودهاي نور علاقه اي ندارند ، بلكه به چيزي كه نور به آن برخورد مي كند وابسته اند . آنها جذب شكوه نوراند و نور همه چيز را در تابلو هايشان يكسان روشن مي كند .
توصيف اين كه در فن نگاري هنرمند چگونه و از چه راه هايي موفق مي گردد يك پديدار غير مادي را كه عبارتست از خيال و تصوير ذهني در قالب رنگ و شكل هويدا سازد كاري بس مشكل است و نيازمند به شناخت كاملي از مجموعه روشها و فنون هنرهاي تصويري مي باشد ، ولي آنچه اين مقام تذكر آن لازم به نظر مي رسد آن است كه نقاش اين گونه آثار به هنگام خلق آنها از يك سو با عالم خويش مشغول است و از آن كسب روشني مي كند و از سوي ديگر با قطعه اي كه در برابر خود نهاده است سروكار دارد .و هر خط و شكل و رنگي كه به كار مي برد مظهري است از آنچه وي پيش از به كاربرد نشان بروي قطعه ، آنها را در خود آفريده است و اگر قادر به نمايش جهان دروني وي نباشد بلافاصله بوسيله وي محو مي گردد و نقوش و الوان ديگري جاي آنها را ميگيرد . علاوه بر اين ملاحظات گاه عوامل خارجي چون رنگها و طرحهايي كه بروي پرده به كار رفته است از بيرون به نوبه خود ذهن هنرمند را متأثر مي سازد و وي را به دنبال يافتن الوان و پرتوها و خطوطي كه با نقوش موجود سازش و تناسب داشته باشد مي كشاند و سطوح دلپذير رنگي وجود سطح هاي ديگري را القاء مي نمايد .
در نگار گري سنتي به كار رفتن رنگهاي جسمي و پوشاننده كه به خلاف رنگهاي روحي آبرنگ مانند ، داراي شخصيت و موجوديت ممتاز مي باشند هنرمند را در راه تنظيم سطوح متعادل در كنار هم تا اندازة زيادي ياري مي نمايند ( جز در موارد استثنايي چون در كارهاي سياه قلم و سياه قلم رنگي عموماً در نقاشيهاي ايراني از اين گونه رنگهاي غليظ استفاده مي شود . ) هر بخش رنگين از قطعه در اين روش يادآور و مظهر گويا از موجوديت و هستي ويژه اي كه هنرمند در صدد نمايش آنست به شمار مي رود . عواملي چون آسمان ـ سطح دشت ـ چمن ـ سنگ ـ آب و غيره هر يك به نوبه خود با رنگهاي جسم دار و با شخصيت خود ، متن مطمئن و آماده اي براي دريافت ريزه كاريهاي بعدي فراهم مي نمايند و زمينه بايسته اي براي جولان فكر هنرمند تدارك مي بينند . نگارگران براي اين مرحله از كار خود كه بدان عنوان رنگ آميزي داده اند اهميت بسيار قائلند . اين تعادل واقعي و اساسي شايد هرگز در نقاشي با آبرنگ و يا با هر نوع رنگي كه زمينه قطعه از زير آنها پيداست و يا با الواني كه كناره هاي آنها در هم محو مي گردد به دست نيايد .
پس از اين مرحله موضوع ساخت و ساز بخش هاي گوناگون اثر پيش مي آيد . آنچه جالب است آنكه در روشهاي سنتي آموزش نگارگري براي نمايش هر قسمت از قطعه و نقاشي هر عامل اصطلاح ويژه اي دارد كه نمايشگر استقلال آن روش و موجوديت خاص آن عامل مي باشد ، طلا اندازي ـ رنگ آميزي زمينه ـ كاشيكاري ـ كوهسازي ـ درخت سازي و غيره ، گويي هر يك از اين اقدامات بايد در قالب ويژه اي انجام گيرد و با روشي خاص و اسلوبي معين به كار رود كه جز بدان طريقه دست يافتن به نمايش واقعيت آنها ميسر نيست . در اين نامگذاري متوجه مي شويم هنگامي كه هنرمند اصطلاح كوهسازي و يا درخت سازي را به عنوان مثال به كار مي برد توجه وي به سوي نوعي خاص از اين اشياء است كه خود داراي نوعيت فردي مي باشند و از موارد ديگر ساختن گل و برگ و تذهيب و ترصيع و جامه سازي و غيره . اين روشها ضمن هزاران سال تاريخ هنرهاي مصور ايران مدارج تكامل خود را پيموده و امروزه به صورت هنري جا افتاده و كلاسيك براي ما به يادگار مانده است . هنگامي كه هنرمند وارد مراحل دقيق تر اثر خود مي شود و به نگاشتن پاره اي ريزه كاريها چون نقش سراپرده اي كه رنگ آميزي كرده است مي پردازد و يا پوست لطيف آهوان صحرايي را مجسم مي سازد و يا درخشندگي چهره دل آرامي را نمايش مي دهد در هر يك از اين مراحل توجه وي به آفرينش و خلق پديدارهايي است كه در حد ذات خود به هستي نقش آفريده شده موجودند و در خارج واقعيت ديگري ندارند . اين عوامل در كنار يكديگر به وسيله قوانين مربوط به توازن يا « هارموني » و تضاد يا « كنتراست » يكديگر را تعديل يا تقويت مي نمايند و در نظر هنرمند ارزش وجودي آنها همان ميزان اثر وضعي آنها روي يكديگر است . بدين ترتيب مجموعه نقش ها و الوان يك قطعه نگارگري در چهارچوب هستي تصويري خود داراي دنيايي مي باشد كه از هر جهت به خود مستقل و پايدار است و نيازي به تطابق با دنياي خارج و جهان محسوس نخواهد داشت .
يكي از ابتكارات هنرمند اسلامي ـ ايراني محدوديت رنگ در آثار هنرهاي تجسمي مي‌باشد . پس از به كار بردن رنگهاي متعدد در كنار هم به خصوص از الوان رنگارنگ پرهيز كرده و استفاده از چند رنگ محدود منتها در تن هاي مختلف را مورد توجه قرار داده اند ، پس اثر خود را از تقليد بي چون و چراي حقيقت دورتر نموده و به طرف هنري انتزاعي كه از تصورات ذهني هنرمند نشأت گرفته سوق داده اند و در اين راه تنها از رنگ هاي متضاد كه سلب آرامش مي نمايد دوري جسته و استفاده از تعداد 2 يا 3 رنگ و با تن هاي مختلف را ترجيح مي داده كه همين نكته باعث ايجاد آرامشي در سر تا سر اثر شده و جهان موضوع و شكل را به هم نزديكتر مي سازد تا به غير واقعي بودن فضاي اثر تأكيد بيشتر نمايد .
ساده كردن رنگ يكي ديگر از روشهايي است كه هنرمند ايراني در ساده گرايي هر چه بيشتر در آثارش به كار مي بندد . در تصاوير شاهنامه بايسنغري استفاده از رنگ ، استادانه است . حضور رنگهاي فام دار خاكستري در زمينه تصاوير و در كنار آنها رنگهاي اصلي به طريقي ماهرانه جاي گرفته اند و ويژگي خاصي به تصاوير بخشيده اند . نقاش آگاهانه رنگهاي درخشان سرد و گرم را به طرزي هماهنگ و موزون در سطح نقاشي پخش كرده است.
به نظر مي رسد كه معاني رنگها نقش بسيار عظيم و با شكوهي را در بيان انتزاعي آثار اين شاهنامه پيداكرده است . آرامش و سنگيني كه در فضاي اثر ديده مي شود موجوديتش را در رنگهاي ساده شده يافته است و باعث حفظ ارزشهاي اثر و بهتر نمايش دادن آن به بيننده مي باشد .
با همين پرداخت ساده گرايي در رنگ است كه از عمق نمايي و فضاي غبار آلود رنگهاي تركيبي در اين آثار دورتر شده اند . در بعضي از تصاوير اين شاهنامه جهت بيشتر فاصله گرفتن از واقع گرايي رنگهاي انتخاب شده كاملاً انتزاعي و سملبك هستند براي مثال رنگ آسمان آبي به رنگ طلايي كار شده ست كه مفهوم اين رنگ نورافشاني و درخشاني است و يا آبي لاجوردي سنگين اما زنده كه نشان از بي انتها بودن و بيكرانگي و عظمت آسمان است . البته در بعضي از تصاوير رنگ آسمان نه آنقدر سمبليك و نه آنقدر تداعي كننده مفهوم آسمان واقعي است بلكه به رنگ زمينه كاغذ يعني اُكر روشن است .
بعضي از موضوعات بنا به ضرورت استفاده از رنگهاي شاد و يا رنگهاي فام دار را ايجاب مي كند مثلاً در صحنه « ديدار زال و رودابه » استفاده از رنگ سبز كه نشان از اميد و آرامش است و وجود رنگ هاي سبز متمايل به زرد كه در اثر ديده مي‌شوند تداعي كننده نيروي جواني و بهار و طبيعت با افراسياب » در زره ها و ساز و برگ نظامي آنها و كلاه خودها و زين و برگ اسبان آنها ديده مي شود ، اما يكباره در كنار اين همه رنگ طلايي نقاط بسيار روشني از رنگ هاي آبي و نارنجي در بعضي از سپرها كه به توازني بسيار زيبا در گستره اثر گردش رنگي بسيار زيبايي ايجاد كرده اند و اين انتخاب و گزينش ماهرانه هنرمند ايراني را مي رساند ، كه اين چنين هنرمندانه رنگها را به خدمت بيان مفهوم آثارش گرفته است . براي مثال در لوحه « آموختن حرفه ها به مردم توسط جمشيد » كه از تنوعات رنگي فراوان در سبزها و تن هاي مختلف نارنجي فام دار برخوردار است نقوش تزئيني كه به روي اشياء وجود دارد به كمك رنگ هاي زنده و تخت اثر را كاملاً تزئيني و تجريدي جلوه مي دهند .
استفاده از رنگ سبز و تداعي ذات وجودي آن يعني باروري ، ارضاء ، آرامش و اميد ارزشهاي مفهومي سبز يعني تداخل ايمان و اراده و دانش را القاء‌ مي كند . همين طور استفاده از رنگهاي آبي در كنار سفيد القاء كننده پاكي و صفاي باطن آموزندگان حرف مختلف در اثر را نشان مي دهد و در كنار آنها لكه هايي از رنگ قرمز و زرد كه نشانه تحرك و نشاط هستند به كل اثر زيبايي خاص مي بخشد .
نقاشي برم كيكاووس نمايانگر زمينه آسمان زرين است (كه با طلا رنگ شده) و زمين (در زمينه رنگ نخودي، آبي خاموش) تشكيل داده است .
در قسمت پايين اين نقش ، چهار سطر از سروده هاي فردوسي در شش ستون نوشته شده است سطح آسمان طلايي را برگهاي پر پشت دو درخت چنار و سپيدار و نيز گل درخت ارغوان و شاخه هاي درخت گلابي و ياس درختي پركرده است ، و در جاي خالي هم ، چند پرنده خوشرنگ وحشي ( در حال پرواز ) نقش شده اند .
تخت كيكاووس در وسط ( اندكي متمايل به چپ و بالاي زمينه نخودي ) مستقر شده و سه نفر ملازم در پشت آن ايستاده اند .
حسابگري فني ايكه براي ايجاد تعادل و موازنه در ميان سه گروه و ترتيبي كه براي هماهنگي رنگها هستند در لوحه « در بارگاه كيكاوس » رنگها گرم ، درخشان و شاد هستند و از شفافيت بيشتري برخوردارند و به خصوص درخشش رنگهاي سبز و نارنجي و آبيهاي شفاف بيانگر سر زندگي و شادي اثر هستند و حالتي شاعرانه به تصوير بخشيده اند .
وجود همين مفاهيم سمبليك در موجوديت رنگهاست كه به القاي مفهوم اثر كمك مي‌نمايند . در آثاري متفاوت از دو لوحه مذكور براي مثال در لوحه « رستم در حال كشتن ديو سپيد » و لوحه « ضحاك دربند » با رنگهاي بنفش و آبي هاي فام دار تيره القاگر مفهوم مرگ و نيستي است . اين رنگهاي بنفش تيره و روشن كه با چرخش هاي صخره هاي مرجاني و در هم و برهمي خاصي را كه گرداگرد ضحاك يا در لوحه قبل از آن « رستم در حال كشتن ديو سپيد » است مفاهيم اين دو لوحه را بيشتر بيان مي كنند . وجود رنگهاي سرد و خاموش و خطوط در هم صخره ها بيانگر مفهوم آثارند ، و در اين دو اثر ارتباط رنگ با واقعيت بيان شده در مفهوم اثر به خوبي مشخص است . هم چنين واقع گرايي بيشتري در اين دو اثر به نسبت لوحه هاي ديگر در اين شاهنامه ديده مي شود ، درحالي كه اين بيان واقع گرايي را در صحنه هاي رزم يا شكار كمتر مي توان ديد مانند « شكار شاهانه » كه رنگ سبز درختان يا آبي آسمان در كنار خاكستري هاي فام دار زمين ايجاد كنتر است تيره و روشن كرده اند .
رنگهاي خالص به صورت لكه هايي بر روي لباسها يا عناصر تزئيني گل و بوته ها و يا نقوش تزئيني لباسها و سپرها و .. آمده اند . همين لكه هاي رنگ به كمك نقوش تزئيني بر روي لباس ها و سپرها و . نقش بزرگي در گردش و چرخش رنگها در سطح اثر بازي مي كنند . گاهي اوقات وجود لكه رنگ هاي اصلي يا شفاف و روشن در سطح كلي صفحه مصور صحنه رزم يا شكاري را تبديل به يك كارزار رنگين كرده است كه بسيار تزئيني و تجريدي جلوه مي نمايد .
استفاده از رنگ طلايي براي دو دسته سپاهيان در « نبرد درست با خاقان چين » و لوحه « رزم كيخسرو » ( در عين پراكندگي ) در اين نقش به كار رفته ، با محدود كردن رنگها به كمك رنگ تيره تر ، و طرح زوائد داخلي اشياء و اجسام و البسه و پرداختن به گوشه هاي تاريك ( در داخل محدوده ها ) به هر يك از آنها تجسمي بيشتر از سطح مستوي داده است .
تصوير ديگر مشاوره اسكندر با هفت تن از رايزنان اثر بهزاد مي باشد كه به نمايش مضاميني كه مورد توجه بوده پرداخته و به خصوص در رنگ آميزي به رنگ هايي دست برده كه كمتر مورد نظر ساير هنرمندان بوده و به سبب حسابگري ها و دقت در هماهنگي اثر مورد قبول و توجه واقع گرديده . در اين اثر با رنگ آميزي متعادل و شكل صحيح ايجاد چرخش نگاه نموده و در عين حال نگاه را به موضوع اصلي سوق داده .
رنگ آسمان ، زرد است كه يادآور درخشش زرين خورشيد نيز هست . دو درخت در ميان باغ و زمينه آسمان زرين خود نمايي مي كند .
زمينه عمومي نقش ، شامل رنگهايي است كه عبارتند از : زرد ، نخودي رنگ ، سبز ، آبي، اخراي قرمز ـ شنگرف كه با يكديگر ارتباط دارند .
از ديگر آثار قابل پرداخت جنگ « جغدها و كلاغها » از كليله و دمنه است كه اين اثر متعلق به آثار عهد هرات است و جزوه كتابخانه گلستان مي باشد ، نقاش در اين اثر داراي شيوه بسيار شاعرانه و سرشار از ذوق مي باشد كه به اوائل سده نهم باز مي گردد . در اين اثر موضوع به دليل محتواي كليله و دمنه داراي نقوش حيواني هستند كه باعث عدم كاربرد آناتومي انساني در كل گرديده از ويژگيهاي خاص اين اثر كاربرد رنگ زرد طلايي مي باشد كه آسمان تعدادي از اين قطعات را با آن رنگ آميزي نموده اند و تنوع گل و برگ اين رنگ زرين بروي سنگها و بدن حيوانات ايجاد هماهنگي نموده و تعادل و تناسب بسيار پسنديده اي را موجب گرديد . رنگ آميزي فوق العاده هماهنگ ايجاد شكوه ، تحرك و هياهو را ساخته در اين نقاشي كه جنگ زاغان و جغدها را مي نماياند فرمهاي تيز در نوك و بال كلاغان و رنگ سياه به همراه زرد گرم فضايي را پر از جنگ و نفرت آلوده را به تجسم درآورده است .
اين فضا پر تحرك مي نمايد تنه خشك درختان را رنگ قهوه اي بهتر مي رساند . صخره هاي كار شده خشونت و تندي اين تابلو را مي افزايد و زمينه صخره ها چند رنگ ، و متمايل و هماهنگ اند و با رنگ زرد زمينه كلي نيز هماهنگي دارند ، و رنگ جغدها نيز ( كه تركيبي در مايه زرد نخودي توأم با قهوه اي است ) با زمينه كلي همراه است و با هم ، رنگ عمومي زرد ـ مايه تلخي را به نظر مي رسانند ولي در اين زمينه جالب ، كلاغهاي سياه و تنه تك درخت صخره چشمگير است .

 

مقدمه

انسانها هنر را براي تسكين خود برگزيده اند. چه هنرمندان و چه مخاطبان اثارهنري در هنرمايه ارامش مي جويند. انچه در هنر به نظر اصل است زيبايي است. هرچند در هر زماني زيبايي را به شكل هاي مختلفي درك ميكنند. بعضي هنر را ايينة واقعيت هاي موجود درجهان از طبيعت تا زندگي ادمها به حساب مي اورند. بعضي زماني نام هنر را بر چيزي مي گذارند كه سازنده اش با ان احساس ارامش كند و انچه در نظر دارد به تمامي بيان كرده باشد. بعضي از شكل اثر حرف مي زنند كه اگر اثر هنري از قواعد و شكل درست هنر پيروي نكند يك اثر هنري خلق نكرده است اما همه اين گروهها بعد از قرنها بحث مي دانند كه اثر هنري در واقع همه اينهاست. و شايد بطور كامل هيچ كدام نباشد و هر كس با برداشت و دريافت شخصي از درك زيبايي هنر را احساس مي كند . در واقع دريافت لذت دروني بسته به انكه هنرمند چه ابزاري را بيان هنرش انتخاب مي كند هنر شاخه هاي مختلفي را تشكيل داده اند .اما همچنانكه گفته شد اصل در هنر زيبايي است و درك وتعريف هر انسان از زيبايي متمايز .
 يكي از مسايل مهم در هنر امروز بصري شدن بيش از اندازة ان است  .در عصر حاضر هنرهاي بصري به انواع مختلفي موجود هستند و همگي در ارتباط تنگاتنگ با يكديگر و در كنار هم اثر و مفهوم يكديگر را كامل ميكنند . هميشه هنرها در هم تآثير مي گذارند يك عكاس مي تواند از يك نقاش ايدة بگيرد يا نقاشي با شنيدن يك موسيقي به فكر كشيدن يك تصوير بيفتد گاهي يك هنر مي تواند مولد هنرهاي ديگري شود مثلا از دل هنر نقاشي نور پردازي طراحي لباس و رشتة مجزايي بنام طراحي صحنه شكل بگيرد. همجنين در بسياري از رشته ها هنر يكي از اركان شايد اصلي انها بحساب مي ايد .
معماري كه يك رشتة مهندسي است ولي معمار بايد يك هنرمند خوب هم باشد يا سينما علاوه بر انكه در تقابل تنگاتنگ با هنر است با مسايل فني و تكنيك هاي فني دست و پنجه نرم مي كند .گاهي يك اثر هنري تلفيقي از چندين هنر مي شود مانند سينما كه چندين و چند هنر را در بطن خود مي پروراند مانند موسيقي نقاشي ( طراحي صحنه نور لباس گريم و... ) شعر و يا يك اثر ادبي
سينما در ميان شكل هاي هنري صنعتي شده اي كه زندگي هنري قرن بيستم را تسخير كرده اند نخستين و تقريبا مهمترين و پر طرفدارترين ان هاست .
شكلي كه در محوطه هاي شهر بازي اوج گرفته تا تبديل به صنعتي ميليارد دلاري ديدني و اصيل ترين هنر معاصر شده است .
سينما با نوعي انفجار اغاز نشده هيچ حادثة مشخصي را نمي توانيم نام ببريم كه قاطعا نه ميان عصر سينما و عصر پيش از ان تمايز به وجود اورد . پيداش سينما جرياني پيوسته بوده است كه با ازمايش ها و ابزار اولية ايي اغاز شد كه هدفشان نمايش تصاوير به صورت متوا لي بود اين امتياز بصري كه در ابتدا يك اسباب بازي تلقي مي شد به تدريج به ماشين پيچيده ا يي تبديل گشت كه به شكلي قانع كننده  واقعيت عيني را در حال حركت عرضه مي كرد .
ظهور سينما مستلزم مقدماتي بود كه گره اشان تنها به دست مخترعان باز مي شد پس از ان كه مقدمات لازم براي ظهور سينما فراهم شد اين انتظار مدت زيادي به طول نينجاميد و در سال   1895   در امريكا   انگلستان   فرانسه و ا لمان انواع مختلف دوربين هاي فيلم برداري تقريبا در يك زمان پيدا شدند . اين دستگاههااسمهاي عجيبي داشتند از قبيل : كاين اسكوپ (kinescope)    سينماتوگراف(cinematograph) بايوسكوپ (bioscope) ويتاسكوب (vitascope)   و ... و همة اين دستگاه ها كاري شگفت مي كردند . يعني تصوير سياه و سفيد اشخاص زنده اي را در دنياي اشنا و واقعي نشان مي دا دند .
تلاش دانشمندان و مخترعان براي يافتن اين دستگاهها ما را بر ان مي دارد تا بيش از هر چيز سينما را فرزند علم بدانيم .اما تا انجا كه به مخترعين مربوط مي شود عكس هاي متحرك ممكن بود در همان مرحلة مناظر يك دقيقه اي بماند زيرا براي انها تنها جنبة علمي سينما مهم بود و به هنر و خلاقيت و قدرتي كه ثبت اين دستگاهها نهفته بود توجهي نداشتند . فيلم هاي اوليه هم از نظر محتوا وهم از نظر شكل ابتدايي بودند و چيزي جز فيلم برداري از زندگي روز مره نبودند . تماشا گران نخستين سينما مي نشستند و مناظر عادي مانند هجوم امواج به ساحل حركت سريع اتومبيل ها در خيابان ورود قطار به ايستگاه يا حتي مردمي را كه در افتاب قدم مي زدند را با چشمان بهت زده تماشا مي كردند . اما به واسطة همين تصاوير ابتدايي ولي جادويي بود كه طي بيست سال سينما در سراسر جهان گسترش يافت .       تكنولوژي پيچيده اي را به تكامل رساند و به راهش ادامه داد تا تبديل به صنعتي مهم شود صنعتي كه علاوه بر سر گرمي مي شود از ان براي مقاصد اموزشي ‌‌‌‌‌تبليقاتي و تحقيق علمي نيز استفاده كرد . با اين ويژگي ها دور از ذهن نبود كه كم كم توجه بازرگانان هنر مندان دانشمندان و سياستمداران نيز به ان جلب شود به اين ترتيب با گسترش سينما در جهان و محبوبيت علم ان مخترعين كما كان به اختراعات و پيشرفت هاي فني در زمينة سينما ادامه دادند .   اين كشفيات توسط تجار سينمايي كه بيشتر در فكر ثبات مالي بودند در اختيار هنر مندان قرار گرفت و انها نيز اين پديده را كه يك وسيله بيان تازه بود از يك تفريح ساده به حد يك هنر (هنر هفتم ) ارتقا دادند و در نتيجه توانستند سينما را به محملي براي تلاقي علايق تمايلات مختلف مالي و ايدِيولوژيك تبديل كنند . در واقع مخترع هنر مند و تاجر سه راس مثلث توليد فيلم را تشكيل مي دهند و هيچ كدام از انها نمي توانند بدون سايرين كار كنند و در ضمن هيچ كدام بدون وجود توده عظيم مردم كه در صندلي هاي سينما به تماشاي فيلم مي نشستند ديگر كاري از پيش نخواهد برد زيرا اين تماشاگران هستند كه با شور و شوق خود سينما را قوام و دوام مي بخشند .
 
پيدايش سينما : ( هنر هفتم )
 به حركت در اوردن تصاوير در حقيقت روياي چند هزار ساله بشر بوده است . تصوير هايي كه از چندين هزار سال پيش بر ديوارهاي غار النامبراي در اسپانيا به يادگار مانده نشان دهنده اين ارزوي بشر از دير باز است . در اين غار گرازي نقاشي شده كه دو جفت پا دارد كه نمايانگر شوق نقاش براي نشان دادن حركت است . زيرا هر جفت از دست و پا يك مرحله از حركت را نشان مي دهد و يا در معابد هند نيز مجسمه هايي است كه شيوا را در حال رقص نشان مي دهد و هر يك چندين دست دارند در اين جا نيز هر يك از دست هاي شيوا مرحله اي از يك حركت را نشان مي دهند . با وجود ان كه مي توان منشاء تصاوير را در دورة نقاشي غار ها و مجسمه هاي اسطوره اي دانست اما اين اين تاريخ با مراحلي اغاز مي شود كه منجر به اختراع دوربين هاي فيلم برداري و بروز كندر مي شوند . اين عصر در تاريخ مقدماتي سينما قلمرو فعاليت مخترعان است نه هنر مندان . در قرن    19 سه ازمايش علمي اغاز شد كه تركيبشان تا پايان اين قرن منجر به خلق تصاوير متحرك شد كه عبارتند از :   
الف) پديده توام ديديادوام بصري (persistence of vision)
ب) پديده فاي
ج )عكاسي
 
الف) پديده توام ديد يا دوام بصري (persistence of vision)
پديده تداوم ديد از ويژگي هاي انسان است . ما تصور مي كنيم حركت روان و كاملا پيوسته ايي را روي پرده تماشا ميكنيم حال انكه در واقع شاهد قسمت هاي كوتاه نامنظم و غير پيوسته اي هستيم كه به واسطه همين ويژگي چشممان يعني تداوم ديد انها را به طور مداوم مي بينيم . اين پديده پيش از اين نزد مصريان باستان شناخته شده بود اما نخستين كسي كه براي اولين بار به صورت علمي اين پديده را تشريح كرد پيتر مارك رژه (peter mar roget) نام داشت . او در سال 1824 اعلام كرد كه مغز انسان تصويري را كه بر شبكيه چشمش مي افتد تا زماني حدود پنج صدم تابيست صدم  ثانيه پس از كنار رفتن از مقابل چشم همچنان حفظ مي كند در غير اين صورت ما مي توانستيم از صدها بار پلك زدنمان در طول روز اگاهي بيابيم . ذهن هيچ تصويري از پلك زدن ندارد زيرا با اينكه پلك در مدت كمتر از يك ثانيه روي چشم را مي پوشاند در همين حال تجسمات پيش از پلك زدن محفوظ مانده است . بعد از انتشار نظريه رژه بلافاصله تمام دنيا فرضيه او را به ازمايش گذاشتند وسايلي كه به كار بردند بيشتر به اسباب بازي بچه ها شباهت داشت اين وسايل عبارت بودند از :صفحات و سكه هاي گردان  دفترچه ايي پر از تصاوير كه صفحات ان را به سرعت ورق مي زدند و ... ولي همه انها به سرعت گفته رژه را تاييد كردند در واقع تكنيك فيلم برداري نيز بر روي همين پديده استوار است . دوربين فيلم برداري يك كادر را در يك زمان فيلم برداري مي كند . هر كادر شامل يك عكس واحد بي رحكت است شانر دوربين براي ضبط يك تصوير بر روي فيلم 30/1 ثانيه باز نگه دهشته ميشود اين شانر 16 تصوير ( برابر سرعت فيلم هاي صامت ) مشابه را در هر ثانيه مگيرد پس به اين ترتيب به اين گونه در اين گونه فيلم ها هر ثانيه از فيلمي كه نمايش داده ميشود تنها شامل 30/16 ثانيه از حركتي است. و 30/14 ثانيه ان تاريكي بين كادرهاست. به هنگام تماشا يك ثانيه فيلم به صورت ممتدي به نظر ميرسد كه در واقع خطي است كه باعث پرشدن فضاهاي خالي ميشود.
 
 ب) پديده ي فاي :       (phi phenomenon)         
اين پديده در سال 1912 توسط متخصص روان شناسي       ماركس ور تايمر ( marx vertimer ) مورد مطالعه قرار گرفت.
و همان چيزي است كه باعث ميشود كه ما پره هاي يك پنكه در حال حركت را مانند تيغهايي واحد و منور ببينيم يا پره هاي رنگارنگ يگ چرخ گردان را بصورت تك رنگي اميخته در نظر اوريم. در واقع اين پديده ي ديد است كه توهم حركت را ايجاد ميكند. به اين ترتيب كه اگر تصاوير ساكن 120 تا 240 بار در ثانيه ثبت سر هم بيايند ان ها را همچون تصاوير متحرك مي انگاريم.
 
 ج) عكاسي :           (photography)
كشف دو پديده ي تداوم ديد و فاي تنها به اين معني بود كه ميتوان از تصاوير ساكن به يك تصوير متحرك رسيد. اما حقيقت ان است كه بدون ثبت تصاوير واقعي امكان متحرك كردن انها وديدنشان بر روي پرده فراهم نميشد. در اين حالت تنها ميتوانستيم تصاويري را كه با دست انسان نقاشي شده بودند را بصورت متحرك ببينيم يعني همان چيزي كه كارتون يا انيميشن ميگوييم به همين خاطر است كه بسياري صنعت فيلم برداري راادامه ي صنعت عكاسي مي دانند.      اصل و منشاء عكاسي به زمان رسناسن و طرح اتاق تاريك بر مي گردد. اتاق تاريكي كه توسط لئوناردو داوينچي         (Leonardo davinci) ساخته شد. 
 در واقع اتاقكي بود كه بر روي يكي از ديوارهاي ان روزنه اي وجود داشت. اگر صفحه اي سفيدي را درون اتاق تاريك روبروي روزنه قار مي دادند از هر انچه در مقابل روزنه ي اتاق تاريك بود به دليل انكه اتاقك هيچ روزنه ي ديگري نداشت تصويري معكوس و كوچكتر از چيزي كه مقابل ان قرار داشت بر روي ان صفحه ي سفيد مي افتاد    ( در سال 1550 ميلادي دانشمند ديگري با نصب يك عدسي بر روي روزنه ي اتاقك تاريك داوينچي ان را كامل كرد و سبب شد تصويرهايي بسيار شفاف تر از تصويرهاي قبلي به وجود ايد. )    
اما هنوز تا ساخت دوربين عكاسي و پس از ان دوربين هاي فيلم برداري راه زيادي بود. براي تبديل اتاق تاريك به دوربين عكاسي وسيله ي مورد نياز شيشه ي عكاسي بود كه جايگزين ديوار شد دانشمندان قرن 19 در روند پيگيري اختراع اين شيشه ي عكاسي دست به كار يك سلسله عمليات شدند. (در سال 1816 يك فرانسوي به نام ژوزف نيسفور نيپس(joseph nicephore nipce)     تصاويري تقريبا تار وگذرا را روي صفحات فلزي بدست اورد. ) و كار خود را هيلو گراف (Heliograph) ناميد با ملحق شدن لوئي داگر به او انها به فعاليت هاي خود در اين زمينه ادامه دادند تا اينكه در سال 1839 توانستند روش علمي عكس برداري را ارائه دهند. و اصول ان را معين كنند روش انها خيلي كند و پر زحمت بود زيرا زمان نور دهي لازم براي يك تصوير 15 دقيقه بود به همين خاطران ها فقط از طبيعت بي حركت و يا از اشياء بي جان ميتوانستند عكس بگيرند يا اگر قرار بود از موجودي زنده عكس بگيرند مي بايست سر او را به وسيله ي فلزي نگه مي داشتند تا در وضعيتي بي حركت مدت ها بماند. براي اينكه عكس برداري بتواند بطور عملي مورد استفاده قراربگيرد مي بايست زمان نور دهي كاهش پيدا مي كرد . براي اينكار نياز به مواد عكاسي با حساسيت بالا بود پس از تكميل اصول اوليه عكاسي حساسيت مواد عكاسي نيز روز به روز رو به افزايش گذاشت تا اينكه در           1841  زمان نور دهي به   3 دقيقه كاهش يافت و 30 سال بعد شيشيه عكاسي مناسب براي نور دهي با سرعتي كمتر از يك ثانيه بدست امد . تلاش هاي اوليه براي ايجاد تصاوير متحرك با استفاده از عكس هاي ثابت انجام شد .
لازمه يك فيلم متحرك واقعي حركات پياپي و مداومي بود كه تركيب ساده اي از بخش هاي ثابت يك حركت باشد . بايد در ابتدا در داخل واحد هاي تشكيل دهنده خود تجزيه و بعد تركيب شود . نخستين كسي كه از اين مرحله قدم فرا تر گذاشت مردي انگليسي به نام ادوارد مايبريج (Edward (muybridge  بود كه به كاليفر نيا مها جرت كرده بود . مايبريج عكاسي دوره گرد و مخترع بود كه در سال        1872 به استخدام (للند استنفرد Leland Stanford ) فرماندار كاليفرنيا در امد كه علاقه شديدي به پرورش اسب و مسابقات اسب دواني داشت . او با يكي از دوستانش روي شكل يورتمه رفتن اسب ها شرط بندي كرده بود او معتقد بود كه هر چهار سم اسب هنگام يورتمه در يك زمان از زمين جدا مي شوند . مايبريج براي اثبات گفته هاي او   5 سال تحقيق كرد سرانجام مايبريج     12 دور بين را در طول مسيري در يك رديف مستقر كرد سپس بند هايي را به شانرهاي دوربين ها وصل كرد و از عرض مسير عبور داد در عرض    20 سال بعد مايبريج تكنيك چند دور بيني خود را كامل تر كرد و تعدادانها را از    12 به   40 دور بين رساند . فيلم هاي حساس تري استفاده كرد و محاسباتش را نيز دقيق تر نمود اما مايبريج تنها بر روي حركات حيوانات متمركز شد و از انجا كه حركات حيوانات توجه چنداني را در بين عموم به خود جلب نمي كرد فعاليت هايش بي نتيجه ماند .
در فرانسه نيز يك دانشمند به نام اتي ان ژول ماره (Etienne jules marey )  عكاسي متحرك را ازمايش مي كرد او در سال   1882 براي نخستين بار تصاوير متحرك را با يك دوربين كه خود اختراع كرده بود فيلم برداري كرد . دوربين فيلم برداري او شبيه به يك تفنگ بود اين تفنگ عكاسي از يك لوله بلند براي عدسي هايش استفاده مي كرد و نيز داراي يك خزانه منور بود كه شيشه عكاسي را در خود جاي مي داد او نيز از انسانها و حيوانات فيلم برداري مي كرد در سال 1888 ماره امكان نور دهي را سريعتر و بيشتر كرد اما براي توليد يك تصوير متحركي كه رويدادي يك يا دو ثانيه ايي را ضبط كند مي بايست ماده خامي توليد مي شد كه بتواند تعداد بسيار زيادي تصوير (شايد هزاران تصاوير ) را در خود جاي دهد.
جرج ايستمن (george Eastman  ) بران شد كه از فيلم سلولوييد براي دوربين عكاسي خود (كداك) استفاده كند كه اين يك اصل براي عكس برداري ثابت شناخته شده بود .
تبديل به ماده ايي طبيعي براي تجربيات بيشتر در عكاسي متحرك شد و كم كم موانع راه فيلم برداري را از ميان برداشت .
 
تاريخ سينما :
سينما اگر چه جوان اما پر رونق ترين پربارترين و جنجالي ترين تاريخ را پشت سر گذاشته به نحوي گريز ناپذيردر كليت تاريخ قرن 20 جاي گرفته است .
در واقع در سينما تاريخ به معناي گسترده تري حضور دارد كه البته همواره بر ان اعمال فشار كرده است . تاريخي كه دنياي جنگ انقلاب تحولات فرهنگي جامعه شناسي سبك زندگي ژيو پلتيك ( تاثير عوامل جغرافيايي بر سياست )و اقتصاد جهاني را در بردارد. اما همه اين تاثير گذاري ها و تاثير پذيري ها همه از ان جاست كه اين وسيله ارتباطي اولابا عواطف اخلاق فرهنگ اعتقادات مردم سر وكار دارد و قادر است افكار و اعتقادات خاصي را به مخاطبان خود القا كند ثانيا از اغاز پيدايش تا به امروز هر دم عرصه هاي تازه اي را فتح كرده و در عرض يك صده توانسته به طور مداوم حوزه هاي خود را گسترش دهد . انچه از تاريخ سينما بر مي ايد ان است كه كشمكش بين سيستم هاي اجتماعي و سياسي فرهنگ ها و جهان بيني ها نقش عمده و تعيين كننده ايي در شكل گيري جنبش هاو فرم هاي سينمايي بازي مي كنند .
بدون درك سينما نمي توان فيلم هاي ان را درك كرد . بايد فهميد كه سينما اصولا به دليل عامه پسند بودن فوق العاده اش همواره در معرض خطر قدرت هايي بوده كه نمي توانسته انها را كنترل كند . در حالي كه به نوبه ي خود اين قدرت را هم داشته كه بر تاريخ تاثير بگذارد.

مقدمه

سرزمین هند از جمله کشورهایی است که تمدن با سابقه ای داشته و وجود ادیان بودائی و هند و ... باعث شده بود انواع معابد و پرستشگاهها ساخته شده و به دلیل قرار گرفتن این کشور در مسیر جاده ابریشم، از روزگاران قدیم مورد توجه تجار و بازرگانان باشد. در این میان ایرانیان سهم زیادی در ارتباط با هندیان به خود اختصاص داده بودند به گونه ای که مطالعه ریشه های زبانی و فرهنگی هندیان، جای پای ایرانیان را به وضوح نشان می دهد. این نکته در دوره اسلامی نمود بیشتری پیدا می کند. نفوذ زبان فارسی در زمان با بریان در هند به اوج می رسد و در این دوره، زبان فارسی، زبان اصلی دربار محسوب شده و شاعران و ادیبان پارسی گوی به تعداد زیادی افزایش می یابد. زبان اردو که لبریز از واژه ها و لغات فارسی است، در نتیجه اختلاط زبانهای فارسی و هندی بوجود آمده است.
زبان و خط فارسی در هند چنان ریشه دوانده بود که شاعری چون اقبال لاهوری هم به فارسی و هم به هندی شعر می سروده است. نیز در نتیجه این روابط سبکی به نام هندی در تقسیم بندی شعر و ادب ایران بوجود آمد و اکثریت سرایندگان اشعار هندی (سبک هندی)، در هند اقامت داشته و تحت تأثیر آنها قرار گرفته اند. اولین حکومت اسلامی در هند توسط غزنویان ایجاد شد. سلطان محمود غزنوی در قرن پنجم به هند هجوم آورد و معبد بزرگ سومنات در گجرات در نزدیک بمبئی را ویران نمود. وی به علم و هنر علاقه داشت، به همین خاطر با ورودش به هند، نویسندگان و بزرگانی چون ابوریحان را با خود همراه کرد. ابوریحان تحقیقات و بررسی هایی که درباره فرهنگ، زبان، ادبیات، اعتقادات و آداب و رسوم هندیان انجام داده بود را در کتاب خود با نام تحقیق ماللهند جمع آوری کرد و فرخی سیستانی که در آثار خود از خاطرات سفر با سلطان محمود غزنوی و فتح سومنات سخن می گوید، از جمله کسانی است که همراه سلطان غزنوی مدتی در هند اقامت داشته است.
بیشتر آثار مورد مطالعه غزنویان در افغانستان است و اطلاعات موجود بیشتر از طریق کتب و نگارشاتی است که توسط جهانگردان، شاعران، نویسندگان و محققان آن عهد مرقوم شده است.
به طور کلی دوره ا سلامی هند را می توان به دو بخش تقسیم کرد: یکی قبل از مغولها و دیگری مغولها.
در دوره اول تأثیرپذیری در معماری و هنر، بیشتر تحت تأثیر هندیان بوده اما دوره بعد یعنی زمان مغولان بابری، تأثیرات ایرانی هویداست.
 
غوریان
دومین سلسله اسلامی در هند، توسط ترکمنهای غوری ایجاد شد. قطب الدین ایبک، سردار ترک به هند حمله و رشد و با شکستن حصار بزرگ لعل کوت، اقتدار خود را بر هند تثبیت کرد. سلطان قطب الدین به هنر و فرهنگ علاقمند بود و بناهای زیادی از خود به یادگار گذاشت. در دربار وی، شاعران و هنرمندان زیادی گرد آمده بودند. امیر خسرو دهلوی از شاعران معروف این عهد است که به طوطی هند معروف بود. در قلب افغانستان منطقه ای به نام غود وجود داشت که از همین نقطه، غوریان بر مناطق وسیعی از دریای خزر تا شمال هند دست یافتند. در دوره غوریان، ثبات اسلامی در هند بیشتر می شود. اگرچه در دوره های مختلف حکومتهای اسلامی در هند، راجپوتها (حکومت هندی) در بخشی از مناطق هند حکومت می کردند.
مسجد قوه الاسلام: که قطب الدین نیز نامیده می شود از شاهکارهای هنری غوریان ترکمن است. بیشتر شهرت این بنا به مناره بلند 5/72 متری آن است که در قسمت فوقانی بارکتری شده و در فواصل معینی، ایوانهای راهرو مانند باریکی به صورت حلقه های افقی در آن مناره مذکور پنج طبقه تعبیه شده و هر طبقه رو به بالا دارای قطر کمتری است و با شیارهای عمودی تزئین شده است و نیز با کتیبه های تزئینی و خطوط کوفی و نسخ زینت یافته است. خطوط بکار رفته در مناره و شمایل کلی آن، برجهای ایرانی گنبدکاووس، برج مقبره ای مراغه، رادکان یزد و طغرل در شهر ری را به یاد می آورد. مسجد قوه الاسلام دارای گنبد بوده و به جای حجاری و نقاشی خدایان که ویژگی هند باستان را در معماری تشکیل می داده، کتیبه و علائم دینی اسلام نمود پیدا می کند.
اتفاق سنگ سرخ و مرمر از ویژگی های معماری هند است که در بیشتر بناها رعایت شده است. نیز ساخت مقصوره به صورت مشبک و با شیشه های قرمز و سنگ و مرمر رواج داشته است.


نگاهی به تاریخ و فرهنگ و ادب در دوره بابریان (گورکانیان)

ظهیرالدین بابری از نوادگان امیر تیمور گورکانی با پشتیبانی شاه اسماعیل صفوی هند را به تصرف درآورد. وی با قدرتی هر چه تمامتر، سلسله بابریان یا گورکانیان هند را تأسیس نمود و پس از او نوادگان وی به ترتیب: همایون، اکبر، جهانگیر، شاه جهان و اورنگ زیب، علم حکومت هند را در دست گرفتند. ظهیرالدین دست پرورده ایران بود و پسر او همایون نیز بر اثر جنگی که توسط شیر شاه انجام گرفت، برای مدت پانزده سال به ایران صفوی پناهنده گردید و پس از آن با همکاری شاه طهماسب صفوی، سکان حکومت هند را مجدداً در دست گرفت. حضور پانزده ساله مایون در دربار صفوی موجب آشنایی با شاعران، نویسندگان، محققان، دانشمندان، معماران، نقاشان و خوشنویسان گردید و پس از ورود به هند، خیل زیادی از قافله علم و ادب و هنر را با خود همراه کرد و تمدنی در هند بوجود آورد که سلسله بابریان را از نظر فرهنگی و هنری شهره آفاق نمود. دوره بابریان در هند، بزرگترین دوره اسلامی در این سرزمین محسوب می شود.
چون در عهد همایون و بعد از آن، صفویان به شعر و هنر کمتر توجه نشان می دادند، هنرمندان ا یرانی و شاعران با توجه به آغوش باز همایون برای پذیرش آنها، وقت را غنیمت شمرده، بهند روی آوردند. در نتیجه شعر و هنر ایرانی در هند بسیار شکوفا شد. کلیم کاشانی، صائب تبریزی، عرفی شیرازی و ... از جمله آنها هستند. زمان پسر اکبر شاه یعنی جهانگیر به همین منوال ادامه پیدا کرد. فرهنگ جهانگیری که از کاملترین فرهنگهای فارسی بود، توسط میر جمال الدین حسین بن فخرالدین حسن انجوی شیرازی در زمان جهانگیر شاه نوشته شد. در دوره های بعد و سلطنت پادشاهانی چون شاه جهان، هنر و تمدن اسلامی به اوج رسیده و بناها و آثاری از آنها به جای مانده است. در میان پادشاهان بابری و بخصوص قرن دهم، زمان اکبرشاه، مهمترین و طلائی ترین دوره فرهنگی اسلامی هند محسوب می شود. او قصد داشت در این دوره ادیان هندو و اسلامی را به هم نزدیک کرده و وحدتی میان جامعه پدید آورد. لذا در این دوره مترجمانی زبردست سر برآوردند و کتب و متون هندی مثل مهابهاراتا، رامایانا، بهگودگیتا، آنهارا ودا (آساراودا) و بانجاتانتر (کلیله و دمنه) را به فارسی ترجمه کردند. این روحیه پژوهشی در زمان نوه جهانگیرشاه و پسر شاه جهان یعنی دارا شکوه به اوج رسید.
 او اعتقاد زیادی به نزدیکی عرفان هند و عرفان اسلامی داشت و کتاب سر اکبر که در حقیقت ترجمه پنجاه اوپانیشاد است، در زمان دارا شکوه و در قرن یازده هجری انجام شد. دارا شکوه خود خوشنویس بود و زبان فارسی، عربی و هندی را خوب می دانست.
 
شهرسازی و معماری بابریان با معرفی چند بنای ارزشمند از آنها
سه شهر مهم یعنی فتح پورسکری، اگزه و دهلی، مراکزی برای هنرمندان هند شد و انواع بناها به صورت هر چه تمامتر در این دوره ساخته شد. در فتح پورسکری می توان از مسجد جامع بزرگ آن و قصرهای امپراطور و قصرهای بارعام یاد ک رد. شهر فتح پورسکری توسط اکبر شاه رد 37 کیلومتری شهر آگره ساخته شد و در قرن دهم هجری پایتخت بابریان شد. بناهای مهم اگره، مقبره اعتمادالدوله و آرمگاه تاج محل است و در شهر دهلی، آثاری چون قصرهای امپراطوران مغول، مسجد بزرگ و مقبره صفدر جنگ قرار دارد.
آرامگاه تاج محل، آرامگاه شیر شاه، مقبره اعتمادالدوله، مقبره جهانگیر، مقبره اکبرشاه، مقبره همایون، مقبره اورنگ زیب، مسجد بگم، مقبره شرف النساء، تالار دیوان خاص، قلعه قرمز، قصر هوا محل، مسجد وزیر، مسجد جامع دهلی، مسجد لاهور، مسجد مروارید، مسجد جامع جانپور، مسجد اکبرآباد و ... از یادگارهایی است که خاطره هنر و تمدن اسلامی گورکانیان هند را به یاد می آورد.
در معماری این دوره هند، عناصری چون قوس شکسته و گنبدسازی از ایران تقلید شد اما در عین حال ابداعات و اجزائی را نیز خود در معماری بوجود آوردند، مانند ساختن ردیفهایی از گنبدهای کوچک بر سر درهای بزرگ بناها و کاربرد سنگ مرمر به صورت مشبک و کنده کاری شده درون بناها.
 
1- مقبره همایون: بنا به روایت تاریخ، مرگ همایون غمناک بوده است. وی وقت رفتن به کتابخانه از پله ها سقوط کرده و جان می دهد. بعد از مرگ وی، مقبره ای برایش در کنار دهلی می سازند. نمای بنا را سنگهای قرمز با خاتمکاری مرمر سفید در برگرفته است. مقبره به سبک معماری هند، روی صفحه و در دو طبقه بصورت هشت ضلعی ساخته شده است. گنبد آن دو پوششه است که ایرانی بوده و از این زمان وارد هند می شود. این بنا قبل از تاج محل، اولین گنبد دو پوششه است.
2- مقبره شیر شاه: در منطقه صصرام (Sasram) در وسط یک دریاچه قرار گرفته که با پلهای رابط ارتباط با آ ن میسر می شود. بنای هشت ضلعی مذکور دارای گنبد بوده و در پنج طبقه ساخته شده است. به رسم هندیها در این مقبره، تابوت در طبقه سوم قرار دارد. انواع تزئینات کاشی کاری بخصوص فیروزه ای به سبک ایرانی در این بنا بکار رفته است.
3- مقبره اکبر شاه: در نزدیکی شهر اگره، به شکل مستطیل و بصورت پنج طبقه ساخته شده و با سنگهای قرمز، هرم وار بالا رفته است. این بنا مربوط به قرن دهم هجری و دارای 30 متر ارتفاع است و سنگ قبر وی روی پشت بام بنا قرار دارد.
4- مقبره تاج محل: ممتاز محل یا تاج محل دختر آصف خان یمین الدوله است. بنا روی صفحه ای قرار گرفته و بصورت هشت ضلعی است که گبندی بزرگ روی آن زده شده است. ارتفاع رأس گنبد تا زمین حدود 80 متر است. شکل گنبد پیازی شکل و به سبک ایرانی است که گنبد سلطانیه را به یاد می آورد. در چهار سوی گنبد مناره هایی تعبیه شده و گنبدهای کوچکی اطراف گنبد اصلی را فرا گرفته اند. در جلوی بنا حیاطی بزرگ قرار دارد و استخری زیبا و وسیع در حیاط ایجاد شده است و درختان سرو در اطراف استخر، طراوت و زیبایی بنا را تکمیل نموده است. در کاخهای صفویان ساخت چنین حیاطها و استخرهایی مشهود است مانند کاخ چهل ستون. ممتاز محل و همسرش شاه جهان در کنار هم در اتاقی هشت گوشه در مرکز بنا آرمیده اند. نور ملایمی که از پنجره های مشبک به درون مقبره وارد می شود، اتاق را روشن می کند. پنجره های مشبک مرمرین با اسلیمی های متنوع و نقوش گل و گیاه آراسته شده است. آثار هنرمندان ایرانی چون امانت خان شیرازی در این بنا مشهود است. سنگ مرمر در این بنا استفاده اساسی و اصلی دارد به گونه ای که معماری زمان شاه جهان به معماری مرمر معروف است. بنای مذکور که در کنار رودخانه ساخته شده، بزرگترین گنبد هند را در خود جای داده است.
 
چند ویژگی کلی از معماری اسلامی هند
1- بناهای آلامی هند مانند مساجد و مقابر روی صفحه ها ساخته می شوند که سنتی قدیمی در هند است.
2- گنبدها در معماری اسلامی هند معمولاً کوتاه است (بر خلاف گنبدهای مرتفع ایرانی) و مناره های بلندی دارند.
3- در معماری اسلامی هند از کتیبه ها و خطوط مختلف بخصوص نسخ برای نقوش برجسته و حجاری استفاده می شود. در معماری قدیم هند نقوش برجسته و حجاری بیشتر در خدمت آموزش و روایت های مذهبی بوده است.
4- بیشتر مصالح بناهای هند اسلامی را سنگهای قرمز و سفید تشکیل می دهد.
5- آرامگاههای هندی بیشتر در میان باغ قرار دارد.
6- اتاقی مخصوص برای مقبره، یگ گنبد بزرگ و چندین گنبد کوچک در اطراف آن تعبیه شده است.
7- مقابر اسلایم هند معمولا در چند طبقه ساخته شده تا علاوه بر آرامگاه بودن از دیگر جهات نیز مورد استفاده باشد.
8- از کاشیکاری ایرانی فقط برای تزئین داخل بنا استفاده شده است.
9- از موزائیکهای رنگی برای تزئین سطح دیوار بهره گرفته شده است.
10- دوره بابریان (گورکانیان) مهمترین دوره از نظر تمدن، هنر و معماری در هند اسلامی است.
 
نقاشی اسلامی در دوره بابریان
همایون نقاشان و هنرمندان زیادی از جمله عبدالصمد شیرازی و میر سیدعلی تبریزی را از ایران به هند آورد و همین هنرمندان که خدمات ارزنده ای به نقاشی و کتاب سازی آن عهد کردند، سبک مغولی هند را بوجود آوردند. آنها داستان مشهور امیر حمزه را مصور کردند. این کتاب حاوی 1400 نقاشی روی پارچه بود که در دوازده جلد تهیه شد. سبک نقاشی مغولی هند ترکیبی از عناصر و نقوش ایرانی، هندی و اروپایی است. همایون به سبب خدمات ارزنده ای که این دو هنرمند داشتند، به خواجه عبدالصمد شیرازی لقب شیرین قلبم و به میر سید علی تبریزی لقب نادرالملک داد. در نقاشی های هندی بر خلاف ایران، پیکره ها فربه، جزئیات صحنه بیشتر و واقعی تر نقش می شود.
کتاب خمسه نظامی مصور شده عبدالصمد شیرازی که در موزه بریتانیا نگهداری می شود از بارزترین نمونه های شکوفایی نقاشی در عصر اکبرشاه است. از دیگر کتابهای منقوش این عهد می توان اکبرنامه را نام برد که در حقیقت شرح حوادث زمان اکبرشاه است.
شیوه غربی یعنی بعد نمایی، پرداختن به جزئیات، تحرک، سایه پردازی و حجم نمائی در نقوش هندی رخنه کرده و بابریان به تقلید از ایرانی ها، تصاویر را در شعر آورده و چندین بیت شعر به آن می افزودند. بعد از اکبرشاه و در زمان جهانگیر شاه چهره ها و پرتره، گلهای مختلف و نقوش حیوانی رواج یافت و بدور چهره شاه و بزرگان به تقلید از اروپائی ها، هاله ای به دور سر کشیده شده و موضوعاتی درباری نظیر شنیدن موسیقی یا مباحثه با فرزانگان توسط پادشاه مغولی نشان داده شد و در قرن بعد بیشتر تحت تأثیر غرب به خلق اثر پرداخته شد. از دیگر هنرهای زمان بابریان پاپیه ماشه یا نقاشی لاکی است که در مناطق مختلف هند اسلامی معمول گردید. از نقاشان زمان جهانگیر شاه می توان ابوالحسن نادرالزمان صورتساز و استاد منصور نقاش که نقوش حیوانی را به زیبایی ترسیم می کرد، محمد مراد سمرقندی و شفیع عباسی را نام برد. در زمان بابریان هند، هندیهایی که تحت حکومت راجپوتها قرار داشتند، به صورت بومی و سنتی هنر نقاشی گذشته خود را ادامه دادند که در حقیقت بهره گیری از نقوشی چون نقاشی های غار آجانتاست و مفاهیمی شاعرانه و ادیبانه با نشأت گرفتن از اعتقادات و مقدسین خود مورد توجه قرار گرفت.
 
نساجی و قالیبافی بابریان

در هند اسلامی زمان بابریان، علاوه بر معماری و شهرسازی و نقاشی، سایر هنرها نیز مورد توجه قرار گرفت. در باب نساجی و بافت پارچه شال کشمیری از معروفیت جهانی برخوردار است. در زمینه قالی باقی از شهرهای مختلف ایران چون جوشقاق، کرمان و سبزوار، بافندگان ماهری به هند رفته و در مهمترین شهرهای هند مثل آگرا، فاتح (فتح) پورسکری و لاهور برای بافت فرش مستقر شدند. یکی از این نمونه ها فرشی بافته شده از قرن دهم هجری است با طرح شکارگاه که از طرحهای رایج این دوره است و در موزه متروبولنین نیویورک نگهداری می شود. از دیگر هنرهایی که در دوره اسلامی هند بخصوص بابریان رایج بود، خاتم سازی است که از قرن یازدهم هجری معمول شد. می توان درهای کاخ قدیمی در شهر نور بار در نزدیکی جی پور را نام برد و نیز فن طلاسازی که در هند پیشینه ای طولانی دارد و اشیایی چون گردنبند، انگشتر، گوشواره و ... با آن ساخته شده است.

اهميت بررسي عناصر بصري در گرافيك و ذكر تعداد آنها

دنيايي كه ما آنرا نظاره مي كنيم، از سه عنصر مهم بصري تشكيل شده است . اين سه عنصر عبارتند از : شكل ( فرم ، طرح ) ، رنگ و نوشته ؛ كه هر سه از خواص موجودات هستند و با خصوصيات مادي و نمود ظاهري اشياء دارند و همواره به هم وابسته ا ند . امروز ، هم در علم و هم در هنر ، تمايل شديدي به تحقيق و كاوش درماهيت اشياء و عناصر وجود دارد و صورت تحقيق و پژوهش در بطن پديده ها و قطام موجود در طبيعت مشاهده مي شود . بوسيله تحقيقات و جستجوهاي دانشمندان و هنر مندان ، تمامي پديده هاي اساسي خلقت چون نور ، رنگ ، فضا ، ماده ، حركت و زمان مورد شناسايي قرار مي گيرن و بصورت جريانات خلاقيت انسان درمي آيند .
انسان خلاق يا هنرمند دائماً مي كوشد تا سيماهاي بديع و چهره اي فرار جهان و طبيعت بي پايان را كه دقت و توجه و علاقه او را بيدار كرده ، جاودان سازد و به وسيله خطوط و الوان يا اشكال و عناصر تصويري بر روي صفحه طراحي و نقاشي و يا حجاري ايجاد كند و براي تماشا و استفاده ديگران عرضه نمايد . در نتيجه كار و تلاش هنرمندان دقايق گذران و لحظات زمان از فناو زوال ابري مصون مي ماند ، بيهوده نيست كه برخي از متفكران « هنرمند را پرستش كننده هر چيز فاني » نام برده اند و او را ثبت كننده زمان و مكان مي نامند در ا ين رابطه « وستيلر » نقاش انگليسي الاصل گفته است : يكبار ديگر بمن نگاه كنيد ، ديگر براي هميشه نگاه خواهيد كرد . منظور او ثبت آن لحظه از زمان است . هنرمند جريانات شگفت انگيز عالم دروني خود را مانند عالم خارجي كه هر دو تغيير پذيرند و دائماً دستخوش تحول و دگرگوني در جهان هستي مي باشند ثبت مي كند تا ساير افراد نيز مانند خودش از آن استفاده و خط دائمي ببرند . به اين خاطر است كه هر هنرمندي مي كوشد تا لحظه هاي گذران عيني و ذهني خود را با امكانات و مهارتي كه دارد در محدوده كار خود حفظ كند و « آلفره دو ميني كه نيز توصيه مي كند كه : « دوست بداريد آنچه را كه هرگز دوباره نخواهيد ديد . « البته تنها ثبت حوادث و جريانات عيني و ذهني موجب به وجود آمدن اثر هنري نمي گردد . بايستي عوامل و عناصر ذهني مانند خطوط و رنگها و كيفيت و كميت آنها تحت كنترل و محاسبات خاص هنرمند جمع آمده ، توانائيهاي فني و مهارتهاي او نيز به حد كفايت رسيده باشد . داشتن اين شرايط ممكن نيست مگر آنكه را پيش به حد كفايت به آن رسيده ، تجربه نموده و رسوم و قواعد و سنتهاي حرفه خود را فرا گرفته باشد . « گوته » در اين رابطه گفته است كه : « هر حيات، هر عمل و هر هز احتياج به حرفه و ياد گرفتن كه خو نيز مستلزم تقليد است ، دارد .» گابريل آي نيز همان نظر را دارد و مي گويد : « هنرمند با ياد گرفتن آنچه كه پيش از او انجام داده اند ، آنچه را كه بعداً مي توان انجام داد ياد مي گيرد.»
اما ، داشتن اين موارد كافي نيست ، هنرمند بايد علاوه بر فرا گرفتن نكته هاي فني و قواعد و اصولي كه از استالان خود فرا مي گيرد ، همه ردي و همزباني هم كرده باشد ، تا بتواند اثري هنرمندانه و جاودانه بوجود آورده ، چنانكه حافظ تاكيد مي كند كه : تا   آشنا زين پرده رمزي نشنوي .
از ميان حواس ما ، حس بينايي اهميت خاصي در درك و فهم آدمي دارد . گر چه از طريق حسن شنوايي با ساير حواس نيز سهولت و بصورت طبيعي ارتباط بر قرار
مي شود و احساس و درك مسايل ممكن مي گردد ليكن عمل ديدن يا شنيدن براي همه يكنواخت نيست زيرا با پرورش وتعليم هر يك از حواس مي توان به توانايي بسيار بالاتري از احساس و ادرك فهم مسائل رسيد . شايد تاكنون انسان توانسته است با تعليم و پرورش برخي از حواس خود مانند شنوايي و بينايي تنها به بخشي از توانائيهاي پنهان در وجود خويشتن پي برد . در زماني با تمام قوا سعي مي كنيم تا با نگاه كردن به موضوع يا مثالي از طبيعت آنرا بهتر درك كنيم آنوقت علاوه بر نيروي ديدن معمولي توانائيهاي ديگري را در وجود خود احساس مي نمائيم . اما به علت عوامل مختلف كه ايجاد حواس پرتي مي كنند به سرعت به نگاه عادي بسنده مي كنيم . حس بينايي وسيله درك و فهم سطحي پديده هاي عيني و طبيعي است ، اما از طريق پرورش و تعليم آن مي توان توانائيهاي فوق العاده اي به دست آورد كه ساير حواس فاقد آن مي باشند از خصوصيات قوه بينايي سرعت عمل و بيواسطه بون آن در ا يجاد ارتباط است هر گاه قوه بينايي به كار افتد و متوجه جلوه هاي بعدي گردد ، شرايطي فراهم مي شود كه فوه شنوايي نيز با دقت بشر عمل خود را انجام مي دهد .
در تمام پديده هاي طبيعي و موجودات عالم زيباييهاي ظاهري و پنهاني وجود دارد كه هر كس به اندازه قدرت و توانايي خويشتن و ميزان حساسيت و استعداد خود آنها را مشاهده مي كند و از آنها بهره مند مي گردد اما انسان توانايي آنرا دارد تا با كسب اطلاعات خاص و ايجاد حساسيت هاي لازم با بهره مندي از استعدادهاي نهفته و پنهان در وجود خود قدرت و توانايي بشر را براي فهم و درك زيباييهاي طبيعي به دست آورد .
در گذشته بخاطر سنت هاي شفاهي و روش هاي آموزشي بسيار خصوصي و فردي در آموزش رشته هاي هنري از يك جهت و از جهتي ديگر محدوديت هاي بسيار زيادي كه از نظر مواد و مصالح كار موجود بود تنها افرادي محدود مي توانسته در عالم هنر موفقيت هاي به دست آورند اما امروزه با امكانات ، جديد علمي و تكنولوزي آموزشي و تعليم و تعلم در رشته هاي هنري براي همه كس اين امكان وجود دارد تا قواعد فني و تخصصي هنري را كم و بيش فراگيرد و در حد توان تسلط خود بطور نسبي دست به كار هنري بزند خصوصاً با وجود وسايل آموزش و كمك آموزشي مانند نوارهاي صوتي و تصويري و به طور كلي امكانات متنوع آموزش سمعي و بصري ، تسهيلات براي عموم مردم موجود است از طرفي به علت كثرت تحقيقات و تاليفات همه روزه كتابهاي تازه اي زبانهاي مختلف منتشر مي گردد و روشهاي ابتكاري و جديدي به مجموعه روشهاي كلاسيك و قديمي اضافه مي شود . آنچه كه مربوط به شكل مي باشد به زودي قابل تشخيص و اندازه گيري است و داراي قواعد و ضوابط ثابت و مشخص مي باشد . اما پديده نور و رنگ ، در عين حال مرتباً دستخوش تغيير و تحول است . اندازه گيري آن از نظر بصري به سهولت غير ممكن و گاه بعيد مي باشد . سومين عنصر بصري خط مي باشد كه از اهميت ويژه اي برخوردار است . زيرا خط زبان بسيار اجمالي واتزاعي براي بيان موضوع است كه تواناييهاي فراواني را شامل مي شود.
 
طرح در سطح دو بعدي ( نقش طرح در پوستر )
طرح ها ( شكل ها ) هر كدام نسبت به فضايي كه در آن قرار مي گيرند جلوه و نمود متفاوت مي كنند ودر اثر فعل و انفعالات و نيروهاي بصري ناشي از شكل و زمينه مفهومي جداگانه به دست مي دهند . هر شكل ثابت ، مثلاً يك دايرة در داخل مربع ، مربع مستطيل ، لوزي و حتي دايره اي ديگر جلوه هاي متغير به خود مي گيرد و خصوصيت تصويري آن متغير مي شود بدين ترتيب هر نقش و شكلي نسبت به شكل و فضايي كه پيرامونش مي باشد جلوه و معني خاص پيدار مي كند كه آن ناشي از مجموعه فعل و انفعالات و نيروهاي بصري است . در نتيجه هر واحد بصري موقعيت فضايي و جلوه و نمود خود را به واسطه روابط فعال و متقابل واحدهاي تصويري پيرامون خود سبك مي كند و نيروي تصويري كه از جهات مختلف ، راست چپ ، بالا و پائين ، جلو و عقب بر آن اثر مي گذارند موقعيت فضايي آنرا ايجاد مي كنند . ضمناً بايد اشاره كنيم علاوه بر موارد مذكور رنگ ، ارزش هاي تصويري خاص خود كه دائماً تحت تأثير دگرگوني دارد . چرا كه قرار گرفتن هر طرحي درنقاط مختلف كاغذ باعث به وجو آمدن تركيب بندي هاي متنوعي مي شود . بررسي موقعيت هاي فضايي عناصر تصويري در هر كادر با سطح دو بعدي مفاهيم فضايي و نيروهاي تصويري را مشخص مي كند ، اما قبلاً بايد در نظر داشته باشيم كه هر گاه كادر يا سطح دو بعدي را مطرح يا در نظر مي گيريم ، محدودة عالمي را مشخص مي كنيم كه درون آن خلاء تصويري است و فاقد هر گونه انرژي بصري . فعل و انفعالات تصويري آن ، فعال مي گردد . با قرار گرفتن نقطه در كادر مربع ، بلافاصله با تمام فسمتهاي مربع ارتباط برقرار مي كند . به علت تنها بودن ، تمام انرژي و امكانات خود را به معرض نمايش مي گذارد . در اين حالت نقطه بايزدي شديد خود را مطرح مي كند . با اضافه شدن يك نقطه ديگر ، دو نقطه به خاطر روابط متقابل بين خود و ارتباط هر كدام با تمام كادر ، در حاليكه هر يك ديگري را نفي مي كند ، با انرژي حاوي به رقابت بر مي خيزند و هر گاه نقطه ها بهم نزديك شوند ، انرژي تصويري آنها با هم جمع مي شود ، ليكن نمي تواند يك حالت تاكيد نقطه واحد را به نمايش بگذارند . طرط استفاده يك طرح در يك سطح دو بعدي مانند پوستر كه اهداف گوناگون را در بر دارد بسيار مهم مي باشد .
قرار دادن طرح در جاي مناسب بر جذابيت كار مي افزايد و قطر بيننده را بيشتر جلب مي نمايد و اين مهمترين هدف در طراحي يك پوستر مي باشد . چون هدف ما از طراحي پوستر اطلاع رساني و جلب مي نمايد واين مهمتري هدف در طراحي يك پوتر مي باشد . چون هدف ما از طراحي پوستر اطلاع رساني و جلب نظر بنندگان است پس طراح بايد با توجه به اين هدف به طراحي اقدام نمايد .
 
تعريف طرح : ( قبل از طرح در سطح دو بعدي نوشته مي شود )
شكل مي تواند كوچكترين با بزرگترين جلوه ونمو بطري يك عنصر بصري باشد . عناصر بصري از جمله نقطه ، خط ، سطح ، مهم و بافت مربوطه به « شكل و فرم »
مي باشند و هر كدام از « كيفيات بصري » عامل شكل گيري يك « تركيب انتزاعي » يا بازنمايي « دنياي طبيعي » است كه بوسيله « عناصر اوليه بصري » به وجود مي آيد . هر يك از عناصر اوليه داراي معني ومفهومي است . چنانكه نقطه ، كوچكترين واحد بصري و تجسمي است كه بلافاصله بعد از آنكه واقعيت عيني پيدار مي كند مفهوم
« فضا » را اعلام مي كند يا عنصر « خط » كه در ابتداي ترين و ساده ترين حالت نمايشگر « حركت » تداوم آن در فضا ، مهمترين عامل « طراحي » مي باشد .
« سطح » نيز مفهومفضاي دو بعدي را دارد كه به « شكل هاي » مختلف مانند مربع ، مثلث ، دايره و مستقات آن واقعيت عيني مي دهد . بالاخره واقعيت عيني سه بعدي را « حجم » عهده دار است كه در همه جهات مختلف قابل طرح است . مبحث « بافت » نيز از عوامل مهم بيان تصويري است كه هم در رابطه با قوه بينايي عمل مي كند و هم با قوه لامسه قابل ادراك است و گاهي از هر دو قوه براي ارتباط بصري استفاده مي شود .
 
خط در سطح دو بعدي ( نقش خط در پوستر ) نوشته ( خط ) در يك سطح دو بعدي مانند پوستر نوعي بيان تصويري دارد كه كاربردهاي گوناگون را دارد . در واقع نوشته علاوه بر اينكه مطالب و پيام را به ببيننده منتقل مي كند به شكل تصوير هم ر مي آيد يعني ما بايد در انتخاب حروف و محل قرار گرفتن آنها از اصول قواعد بصري پيروي كنيم تا تعادل و زيبايي در طرح بر قرار شود .
از تجمع و تفرق اين اين لكه هاي سياه و سفيد به ترام هايي مي رسيم كه خاكستر هائي هستند با ريتم هاي گوناگون پس با قرار دادن نوشته ها در بهترين و
مناسب ترين موقعيت در كنار شكل هاي گوناگون مي توانيم به يك طرح قوي و چشم نواز دست يابيم .
 
خط عنصري گرافيكي
شناخت ارزش والاي خط در رابطة‌بسيار نزديك آن با گرافيك از چنان گستردگي و اهميتي بر خوردار است كه به جرأت مي توان گفت : « خط همان گرافيك است و گرافيك همان خط است » خط در سواد بصري كه همانا زبان هنر گرافيك است به عنوان نيروي پراهميت با قدرت زيستي فراوان مي باشد و بايد توجه داشت كه كاركرد و خط در تركيبات بصري ، به كلي با كاربرد آن در زبان متفاوت است . عوامل تجريدي كه خط مهمترين آنها مي باشد تعيين كننده ترين دسته براي گسترش مواد بصري هستند يك تركيب خطي ، مجموعة زيربنايي از عناصر اوليه بصري مي باشد . بدين جهت مي توان خط را يك پيام تاب و خالص و بصري دانست . حالا كه به اهميت اين عنصر تعيين كننده پي برديم بايد به اين مسئله نيز توجه داشته باشيم كه وجود انواع خط الفباء در نقاط مختلف جهان ايده و نحوة كاربردي متفاوتي را مي طلبيند . همين مسئله موجب تعيين هويت هر گرافيك هر منطفه مي گردد .
ارتباط خط با گرافيك در سرزمين ما به سبب پشتوانه بس عظيم از هنر خوشنويسي حاكي اين مطلب مي باشد كه بايستي استفاده از انواع خط فارسي در موارد گوناگون با الهام از همين پشتوانه ، جلوه هاي خو را بيشتر و بهتر به ظهور برساند .
 
ارزشهاي گرافيكي خط
الف ) ويژگيهاي « بيان تصويري » خط
خط فارسي و عربي در راستاي افق و از راست به چپ نوشته مي شوند اين پيوستگي اساس يك رديف بي پايان از اشكال گرافيكي را تشكيل مي دهدذ كه نه تنها در كلمه ، سطر ، و صفحه   ديوارها و ديگر زمينه ها نظير سفال ، پارچه ، فلز و غيره بكار
مي رود و در همه اين موارد دو نوع رابطه ذهني و عيني با بيننده برقرار مي كند . در حقيقت اين اشكال پيوسته گرافيكي عبارت از لكه هاي كوچك و بزرگ مي باشد كه طول يك محور افقي قرار گرفته و هر لكه داراي نقش اساسي و مرتبط با ساير لكه ها مي باشد .
تجمع و تفريق اين لكه هاي سياه و سفيد باعث پيدايش خاكستريهاي مختلف با
ريتم هاي گوناكون مي شود . در يك بافت خطي ، لكه هاي سفيد داخل حروف و بين كلمات ( بياض ) داراي همان ارزشي هستند كه لكه هاي سياه ، يعني نوشته ها ( سواد ) . بكار گيري درست و منطقي و موفقيت آميز خط در يك اثر گرافيكي مستلزم داشتن و شناختن ظرفيت ها اجراي گوناگون خط و ساير عوامل موجود در صفحه مي باشد .
از ديدگاه هر گرافيك انواع خط نوشته ها داراي ارزش واعتبار بصري يكسان هستند . به عبارت ديگر خطوط مختلف ، سازمانها و بافتهاي تصويري گوناگون را تشكيل
مي دهند كه داراي عناصر بعدي مشترك باشند.

 
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • با سلام خدمت مدیریت محترم وبلاگ

    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان میانبر عمران و آدرس mianbor.civil.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 19
بازدید کل : 4290
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1